اون موقع اون سرباز بود منم سال آخر دبیرستان :)
اولین بار بود قرار میذاشتم
از استرس و خجالت حتی دستمو نمیآوردم دسته گل رو بگیرم ازش 😁😁 تا نگام میکرد میگفتم نگام نکن 😂😂 خودمم نگاش نمیکردم😂 آخرش از استرس حالت تهوع بهم دست داد و گلاب به روتون آنقدر ترسید از حالم که رفت قرص آورد برام 😂😂😂 یادش بخیر آنقدر درکم کرد زیاد بهم نزدیک نشد تا اذیت و معذب نشم اون روز ی عکس گرفتیم با سه متر فاصله 😁😁
حالا از اون روز چهار سال و چند ماه گذشته اما خب هرروز عاشق تر از قبل :) اون دیگه مردی شده برا خودش منم دیگه درسم داره تموم میشه