مال منم یه دو دفعه شروع کرد دیدم دارم دیوونه میشم منم شروع کردم که تو با فلانی چه حرفی داشتی و از خودم داستان ساختن...چنان غلاف کرد که نگو
فردا میخوام برم دیگه نمیتونم تحمل کنم فقط دلم برای بچه هام میسوزه آخه من امروز رفتم تو حیاط این زنگ زده دخترم گوشی رو برداشته میگه گوشیو بده مامانت دخترم داشت با گوشیم تکالیفشو مینوشت بعد اومده میگه بیا بابایی کارت داره منم گوشی رو گرفتم باهاش حرف بزنیم میگه کجایی که خونه نیستی میگم تو حیاطم گوشی رو قطع کرده منم از ساعت ۳گرفتمش جواب نداده تا ساعت ۷شب فک کردم اتفاقی براش پیش اومده نگران شدم با کلی پیام که بهش دادم کجایی گوشیرو جواب بده بالاخره جواب داده کجا رفتی داشتی کاری میکردی رفتی تو حیاط تا ساعت ۱شب براش قسم قرآن خوردم ماجرا چی بوده تا آخر مجبور شدم دست بزارم رو قرآن که باورش بشه بعدم بهش گفتم دیگه باهات زندگی نمیکنم
عزيزم حواست باشه اين يه نقشه اي داره ميخاد يهو عصباني شي بگي آره اصلا دوست پسر دارم بعد نميدونم چيكارت كنه! به قول خودت بگو من با اين شرايط ديگه ادامه نميدم! چرت و پرت هم گفت بگو هر طور دوست داري فكر كن!
خودم فکر میکنم میخواد منو خسته کنه برم از این زندگی بعد که بهش میگم میگه من زندگیمو دوست دارم نمیخوام خراب شده میگم حواستو جمع کنی مرتیکه چش چرون چند ماه پیش مچشو گرفتم با یکی تلفنی در ارتباط بود وقتی فهمیدم به کوه خوردن افتاد نزاشت برم عوض اینکه من پیگیر این باشم این میخواد مچ منو بگیره
اگه بهش محل ندم پامیشه میزنه چندین بار جوری زده که صورتم کبود بوده تا چند روز یه بار به مادرش گفتم دسته گل پسرتو ببین به من شک داره ۱۳سال پیششون زندگی کردم اونم باورش نشد برگشت گفت خاک تو سر پسر من که به تو شک داره کلی بهش حرف زد که ما از زنت چیزی ندیدیم تا حالا چرا اینجوری بهش میگی
