ذوقم برا زندگی از هشت سال پیش کور شد ولی کاش بی حس میشدم .نمیتونم بگم چی شده فقط دلم خیلی گرفته اینقدر که یه لحظه حواسم به کنترل خودم نباشه صورتم پر اشک میشه .کاش یه خواهر داشتم یه دل سیر بغلش گریه میکردم کاش میشد ادم برای مدت یک سالی بخوابه برا آدم های مثل من که از چهار سالگیشون تا الان پر از رنج بوده این داروی خوبیه .دیگه نمیدونم دلم چی میخواد فقط دلم برا خودم میسوزه که اینقدر از درون مُردم..
اینجا هم هیچکی نیست یکم آدمو آروم کنه ...میبینید واقعا هم حقیقته اخه کی حوصله دلداری به کسی رو داره هر کسی به اندازه ی خودش درد داره...حالا از غریبه ها انتظاری نیست ولی آدم از عشقش و خانواده انتظار داره اونا درک نکنند درده ..