این یه درد دله دوست من .اگه دوست ندارید نخونید و اگه وقت میذاری و میخونی ممنونم . درسته شوهرم تو این چهار سال یه تیکه طلا برام نخریده .درسته خیلی کارا برام نکرده .سر کار رفتنش هم ب اجباره .اما گاهی خودمو میذارم جاش میبینم مرد بودن هم سختیهای خودشو داره .من ب شخصه اعتراف میکنم گاهی زن خوبی نیستم .مثلا ازدواج اینجوریه که اگه یکی سرکاره اون یکی هم نه بر اجبار نه وظیفه بلکه انسانیت ایجاب میکنه که یه چایی برای طرف مقابل بذاریم ک اون خستگیه در بره .اما من واقعا امروز صبح و ظهر نه تنها بهش صبحانه و ناهار ندادم بلکه کلی سرش غر زدم و اون با سکوت منو شرمنده خودش کرد و میتونست عین من لج کنه یا مثلا نره کار اما رفت .دیدین میگن نیمه پر لیوان رو ببین .من نیمه پر لیوانم در حد یک سی سیه اونقدر بدی دیدم از شوهرم و اونقدر اذیت شدم که حد نداره ولی برمیگردم به عقب میبینم خیلی جاهاش مقصر خودم بودم ...نمیگم آدم بدی ام اما منم جاهایی اشتباه کردم ....دلم میخواد بشم یه انسان واقعی .یه زن و دلم میخواد ب زودی مادر بشم تا بتونم جبران همه چیزو بکنم ...