شما جای من باشیدچیکارمیکنید
ازبچگی منو دوس داشت وهمه میدونن
از یه سنی به بعد خواستگارام و میپروند ینی میرفت بهشون میگفت من دوسش دارم ..
یسال ازمن بزرگتره و ما چندسال درهمسایگی هم زندگی میکردیم وقتی مجردبودم...
هیچ حسی بهش نداشتم و ندارم و به خالم همون باراول گفتم اصلا بحث و حرفشم نزن ک بیاید خواستگاری ..
باهمسرم اشناشدم ازدواج کردم اون افسردگی گرفت و از شهر رفت و...
بعدش هراز چندوقتی پیام میداد حالم ومیپرسید
چون خیییییلی به من وخانوادم کمک کردن توعروسیم تا هر چیز دیگه ای بیماری و... خیلی واسشون احترام قائلم
جوابشو خیلی سرد میدادم هر ده باریبار
مثلا سلام ممنونم و تمام
و وقتی زیادمیشد سیم کارت عوض میکردم و قطع ارتباط ..
تو پیامرسانا پیدام میکرد و خیلی صمیمانه بم پیام میداد و من اصن سین نمیکردم و حذف
مثلا غزلم
غزل جونم
عزیزم
خیلی واسم عزیزی
استیکر بوس
یمدت همه پیامرسانامم حذف کردم
هروقت منو ببینه هی الکی میگه دارم ازدواج میکنم و عاشق قلانی شدم و ازاول تااخرش از ازدواجش میگه و تهوع میگیرم
به شوهرمم بی احترامی میکنه و کم محلی هرجا ببینه
ازدستش با فامیل قطع رابطه ام
و همههههه جاهم میره میگه هنوز عاشق منه
شوهرم ادم به شدت شر
و اونم سابقه زندان و دعواهای زیاد