2777
2789
عروسی پسر عمه ام بود. خواهر داماد یه آرایشگاه میشناخته و به عروس میگه بیا برو همینجا. اینم حرفی نمیزنه و قبول میکنه انگار. خلاصه صبح عروسی داماد میره عروس و خواهرش رو میذاره آرایشگاه و میره دنبال گل زدن ماشین و اینا... بعد از ظهر که با ماشین گل زده و فیلمبردار میرن دنبال عروس و زنگ میزنن آرایشگره میگه همون موقع که عروس اومد ٥ دقیقه بعد زنگ زدن آژانس و رفتن .....
خلاصههههه اینا زنگ میزنن به موبایلشون و عروس میگه ما رفتیم فلان آرایشگاه... نگو این احمق میخواسته یه آرایشگاه دیگه بره و از ترس اینکه اینا مخالفت کنن حرفی نزده و مثلا خواسته حرف حرفه خودش باشه. آقاااا داماد شاکی شده که این زن اصلا به درد من نمیخوره و من عروسی رو بهم میزنم......

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

واقعا هم قصد داشته عروسی رو بهم بزنه ولی دیگه همه بزرگای فامیل اومدن باهاش حرف زدن که آقا نمیشه امشب کلی مهمون قراره بیاد و ... خلاصه با بدبختی راضیش میکنن ولی داماد فیلمبردار رو میفرسته بره و کلا عکس و فیلم تعطیل. بعدم نمیره دنبال عروس. خود عروس با باباش اینا میان سالن
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز