از ردزط که باهاش ازدواج کردم دارم با بدبختی و بی پولیش میسازم
البته نه اینکه بیکار باشه یا حقوقش کم باشه ها
نه
تمام حقوقش صرف قسط میکنه
طوریکه حتی چیزی برای خوردن باقی نمیمونه
ده ساله ازدواج کردم
آخرین و اولین بار همون روز عروسیم بود که رفتم آرایشگاه
نه پول هست به خودم برسم نه لباس بخرم نه اعصابی برام مونده که بچهمو به خوبی بزرگ کنم مدام حالم افسردهست حتی تمام طلاهامو فروختم که این خَر سرمایهگذاری کنه
خودمم کمی درآمد دارم ولی همش خرج خونه میشه
الانم داره برج میسازه خیر سرش انشالله به خوشی نره داخلش.
تمام کارای ساختمانسازیشو خودش انجام میده منم مدام در حال آشپزی برای کارگراش هستم باز هم خستگی و بی پولی و غر زدناش برای منه.
اینهمه دارم تحمل میکنم منم پا به پاش دارم زحمت میکشم هروقت بحثش میفته میگه مگه چکار کردی؟🥺
خسته شدم واقعا دیگه نمیکشم دارم برای چی انقد تحمل میکنم؟
اگه یه کار کوچیک براش انجام ندم تا یک ماه باهام حرف نمیزنه و تمام کارایی که بخاطرش انجام دادم یادش میره