ببین نگم بهتره یعنی منی که تو بدترین شرایط نمیترسم گریه نمیکنم از ترس میلرزیدم
یک و نیم شب یهو انگار بادکنک بترکه تو دلم حس کردم ی چی ترکید انگار شیلینگ ابو باز کردن ازم اب میرفت
هیچکسم نبود خب همسرم اصرار کرد بیاد گفتم بمونه پیش پسرم
اسنپ گرفتم رفتم بیمارستان دکتر خودم که نبود سفر اجباری داشت رفت سپرده بود منو دکتر دیگه ای گفتن این دکتر اینجا کار نمیکنه
پیاده رفتم بیمارستان کناری حدود ی ربع راهه قدم اولو برداشتم دردام شروع شد حالا دو شب کوچه پس کوچه تاریک تک و تنها رخت و لباسم خیس درد زایمانم دارم فقط دعا میکردم از حال ندارم
در ورودی هم نمیتونستم پیدا کنم نیم ساعت دور خودم گشتم 😑
هیچی خلاصه تا اوضاعمو دیدن زنگ زدن دکتری که قرار بود جای دکترم سزارینم کنه جواب نمیداد زنگ زدن کشیکشون اون اومد
۴ صبح سزارین شدم با بی حسی
روز ۴ آذر ۳۷ هفته و ۵ روز
تک و تنها به شدت ترسیده دردم که داشتم تا تیغو زد دکتر گفت سر بچه کاملا تو لگنه😐
امروزم باید برم بخیه هامو ببینه
طولانی شد دیگه همه رو ی جا گفتم
همه چی ی طرف پسرم خیلی اذیت شد و اذیت کرد با اومدن عضو جدید خیلی زیاد الان کمی بهتر شده ولی باز حساستر و لجبازتر از حالت عادیشه