شوهرم اصرار ک باید بری خونشون خدایی هم اصلا توقع این رفتارنداشتم
دیروز پاشدم ساعت ۳ونیم اینارفتم خونشون دستمم میوه بردم مامانش اصلا رو نداده بهمون هیچ برگشته میگه دخترت خیلی لاغره انگار نون نخورده😓دخترم دوسالشه ۱۳کیلوعه نمیدونم دیگه باید چن کیلو میشد
بعدبرگشته به من میگه تواز الان موی سفید داری؟انگار حرص نون خوردی😓حالا وضع مالی ماازهمشون بهتره
بعدکه گفتم ماشام نمیمونیم اخلاقش کامل برگشته درست شده
بعدکه برگشتم خونه کلا حس منفی بودم حالم خیلی بد بود تاحالا بامن اینطور برخ رد نکرده بود
بعدفهمیدم اونیکی برادر شوهرم اونجا شام دعوته که باشوهرم قهرن
روز قبلشم شوهرم بادخترم رفته بود خونشون باز این برادرشوهرمم بوده
اصلاااا دخترمنو نگاهم نکرده رفته بچه اونیکی جاریمو بوس کرده بازی داده چقد عوضین اینا
نمیتونم بخابم
من اگه جای تو باشم دیگه نمیرم خونشون یا دیر به دیر میرم
رک به شوهرت بگو نمیرم وقتی دوس ندارن منو ببینن چرا ب زور میبری اوناراضی نیستن
من تا جایی بتونم خونه هیچ کدوم نمیرم اصلا ازشون خوشم نمیاد چون شوهرم ساده است ازش سو استفاده میکنن
اصلا تو کارشون دخالت نکن ....اینا بعدا باهم جی جی باجی ....میشن اونوقت میگن زن بلاس...بین برادران تفرقه میندازه....
دیر به دیر برو دیگه اونجا به خودتون احترام بزارید و گفت چرا دیر میاید دلیلشو خیلی رک و پوست کنده بگو
