من باهاشون قطع رابطه نیستم. من اول خیلی به سمتشون میرفتم. دعوت نهار میکردم .. وقتایی که مریض بودن، زنگ میزدم احوالپرسی یا میرفتم بیمارستان، یا وقتهایی که پدرشوهرم مسافرت میرفت ، مادرشوهرمو دعوت میکردم نهارشو با ما میخورد.
از این کارا، هیچ خیری که ندیدم بلکه جز حسادت و تنگ نظری و تفرقه ثمره ای برام نداشت.
خواهر شوهرم این اواخر حتی بهم سلامم نمیکرد . دختره بیشخصیت. البته استاد دانشگاه باشی و شعورت در این حد باشه، و حسرت توجه برادرشو به من میخورد و به زبون میاورد.....
چند بار با حرفها و زخم زبون از خانواده ام و قضاوتهای اشتباهشون، تو رفتارشون دیدم و خیلی نظرم نسبت بهشون عوض شد. کلا گذاشتمشون کنار، احترام میذارم و قطع رابطه نیستم ولی هیچکدوم از کارهای قبلو انجام نمیدم، خیلی کم با همسرم میریم دیدنشون در حد یک ساعت اونم نه برای شام و نهار.
همسرم روز در میون حتما میره دیدنشون و منم خوشحال میشم که حتما اینکارو بکنه . اصلا مانعش نمیشم.