2777
2789

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

آره من کلا برام مهم نیست البته یه فاصله سه ساعته هم باهم داریم و نمیبینمش اصلا

 درخواست دوستی رد میکنم وقتی جواب استارتر یه تاپیک و دادم خودت نخود آش نکن دوست عزیز اوکی؟ اسی خودش بلد جوابمو بده خودتو ننداز وسط سبک نکن بزرگواری تو حفظ کن و رد شو اگه هم زبون نفهمی هیچی کار خودتو بکن من با زبون نفهم ها دهن به دهن نمیشم بدرود 

۴ ساله کامل کاتم

حرفی هم نمیشنوم

ولی انقد عذابم دادن فقط میخوام تقاص پس بدن

خیال بافیَت بد نیست...خیال کن که خواهی رفت،،،همین که رفتیو مُردَم ،،،تلاش کن که برگردی و در کمالِ خونسردی مرا به خاک بسپاری

من الحمدالله تو این شرایط نیستم که با مادر شوهرم بد باشم

ولی خیلی دیر به دیر میرم سر میزنم ماهی یه بار شاید

عقدم

خدایا یادتو از من نگیر وهیچ وقت وهیچ زمان کمکم کن که حضورتو نگاهتو هیچ زمان فراموش نکنم

یعنی پشتتون بدنمیگن؟

خب از کجا بدونم؟

هیچ گونه رابط و رابطه ای ندارم باهاشون

خیال بافیَت بد نیست...خیال کن که خواهی رفت،،،همین که رفتیو مُردَم ،،،تلاش کن که برگردی و در کمالِ خونسردی مرا به خاک بسپاری

من سالهاست باهاشون قطع رابطه کردم وفتی منو نمیبینن دیگه حرفی هم برای گفتن پشت سرم ندارن


از انجا که دیگران نمی توانند از همان دیدگاه شما به مسائل نگاه کنند،نمی فهمند انچه سرسری می گویند تا چه حدی می تواند شما را بیازارد💞

من باهاشون قطع رابطه نیستم. من اول خیلی به سمتشون میرفتم. دعوت نهار میکردم .. وقتایی که مریض بودن، زنگ میزدم احوالپرسی یا میرفتم بیمارستان، یا وقتهایی که پدرشوهرم مسافرت میرفت ، مادرشوهرمو  دعوت میکردم نهارشو با ما میخورد. 

از این کارا، هیچ خیری که ندیدم بلکه جز حسادت و تنگ نظری و تفرقه ثمره ای برام نداشت. 

خواهر شوهرم این اواخر حتی بهم سلامم نمیکرد . دختره بیشخصیت. البته استاد دانشگاه باشی و شعورت در این حد باشه، و حسرت توجه برادرشو به من میخورد و به زبون میاورد.....

چند بار با حرفها و زخم زبون از خانواده ام و قضاوتهای اشتباهشون، تو رفتارشون دیدم و خیلی نظرم نسبت بهشون عوض شد. کلا گذاشتمشون کنار، احترام میذارم و قطع رابطه نیستم ولی هیچکدوم از کارهای قبلو انجام نمیدم، خیلی کم با همسرم میریم دیدنشون در حد یک ساعت اونم نه برای شام و نهار. 

همسرم روز در میون حتما میره دیدنشون و منم خوشحال میشم که حتما اینکارو بکنه . اصلا مانعش نمیشم.

 

من کلا با مادرشوهر و جاری قطع رابطم، اونا برده میخواستن، شوهرمم دهن بین بود گفتم یا طلاق یا دوری ،بگم ۱۰سال رفت و آمد نداریم ،راحت راحت ،البته جاریم بعضی وقتها جاهایی می بینه میخواد رابطه برقرار کنه که دوباره تو زندگیم سرک بکشه و کرم بریزه اما من محلش نمی دم

یعنی چجوری منم میخام بیخیال باشم ولی پشت سرم شایعه میسازن و بد میگن

یکم ناراحت میشما ولی به خودم میگم ولشون کن جهنم هر چه قدر حرص بخورم اینا عوض نمیشن جوونیم داره میره ولی جدیدا دارم میبینم من اهمیت نمیدم اونام دیگه مثل قبل پیگیرم نیستن یعنی هر چی میگن خودمو میزنم به نشنیدن. یا میگم ول کنید این حرفارو 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز