مثلا چیزی ویار کردید و محیا شده...
یا کلا اتفاقای خوب
خاطره خوب مامانم: سر بارداری رو من کلی از دست مبارک بابام کتک می‌خورد طوری ک هنوزم جاش رو پای مامانمه
سلام عزیزم
اول بابت امضات دعا میکنم که خدا همون طور که بخای بشه
دوم من خیلی از بوی آبلیمو خوشم میامد
ی روزم رفتیم ی جا تو خیابون ی مغازه کیک تازه میپخت خیلی خوب و داغ بود اولین کیکی بود که خیلی چسبید و مثلش نخوردم
از چای در دوران بارداری خوشم نمیامد
و شیرینی نباید میخوردم ولی دوست داشتم
در ضمن پسرم از اول تا آخر اصلا تکون نمخورد جز یکی دو بار که همیشه خدا دور مطبا و خانه بهداشت بودم برای شنیدن صدای قلبش که ببینم اصلا هست یا نه
تاحالا که داشتم از ویار میمردم
امشب بعد مدتها با شوهرم رفتیم بیرون کل مسیر از نگرانی هاش گفت و پشیمونیش از اینکه داریم بچه دار میشیم
سر پسرم حامله بودم خیلی عق میزدم
پسر همسایه حدودا ۲۷ ساله بود. همیشه از صدای عق من می‌ترسید مامانشو صدا میزد
مامانم بدو بدو چی شده
ديگه اون اواخر براشون عادی شده بود نمیومدن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
