من و خانواده شوهرم تو ی ساختمونیم .چند روز مریض شدم حالم اصلا خوب نیست مرتیکه یهویی میاد بالا در و محکم میکوبع که چرا نمیای برا من و مادر شوهرت غذا درست کنی تو همش میخابی در صورتی که من بخاطر مریضیم میخابیدم هی غر میزد که پسرمونو پیر کردی زنگ میزنم بابات بیاد ببردت خونتون تو نه به ما میرسی نه بع زندگی خودت در حالیکه خونه من از خونه خودشون تمیز ترع خواهرشوهرمم مجرده و سن بالا دست بع سیاه و سفید نمیزنه منتظر منه 😔😔😔