من خواب دیدم تو لباس فروشی دوست پدرم مشغول به کارم دختر بچه ای اومد سمت در ورودی مغازه و من تو خوابم اونو خودم میدیدم سوار دوچرخه لواشک میفروخت میگفت خیرات پدرمه پدرم زبونم لال فوت شده و ازونم خودش یکم میخورد .
این چیزایی که دختر بچه میگفت من فکر میکردم خودم دارم میگم در اصل و پدر من دور از جون فوت شدن
ازین لواشکای معمولی بسته بندی شده در حقیقتا که من میخرم معمولین ترش نیستن زیاد