یک تاپیک دیدم اتفاقی برای همین تصمیم گرفتم ثبت نام کنم بعد یکسال از تعلیق دوباره و زندگی خواهرمو تعریف کنم 
خواهرم ۳۱ سالشه یکی از خوشگل ترین دخترها که زیبایش معروفه تو آشناها خودمان خواهرم پزشک هستش, شوهرش ۲۷ سالشه یک کارمند ساده که فوق دیپلم داره نه خونه داره نه پول نه هیچی نمیدونم کجا و چجوری آشنا شدن اما ۳ سال پیش در اوج بحران خانوادگی چون حتی همسایه ها ما مخالف بودن و با توجه به شخصیت خواهرم در اوج ناباوری همه با اصرار شدید خواهرم ازدواج کردن این دو نفر هیچی شان با هم نمیخونه شوهرم یک دختر سرسنگین عاقل هستش شوهرش یک خل چل دیوانه که همه اش دنبال مسخره بازیه.. زیباترین تنقاض دنیا اونا هستن در اوج نامنظمی زیبان لذت بخش ترین چیزی که دوست دارم برم خونه اشون یا باهاشون برم بیرون یا تو مسافرت تو ماشین اونا باشم خیلی کیف میده 
از لحظه اول میخندی تا آخر خواهرم اول مدام حرص میخوره از دست کارهای شوهرش بعد خودش میخنده همیشه.. پدرم که همیشه یک آدم خشک و سفت بود از وقتی داماد ما اومده مدام میخنده و شوخی میکنه قبلا اصلأ اینجور نبود.. همیشه ام سر به سر پدرم میذاره نه میدونه اعصاب نداره