یه عالمه فامیل و اشنا داری
اما خیری ازشون ندیدی من اوایل زنگ میزدم احوال پرسی میکردم التماسشون میکردم بیان خونمون اما محل نمیذاشتن میرفتم بهشون سر میزدم بدشون میومد بخاطر خدا و صله رحم میرفتم اما دلمومیشکستن . وقتی براشون غذا میپختم دعوت میکردم نمیومدن ... بچه دار نشدم همه پر از بچه نوه بیا برو من برادرام نمیان مامان بابام نمیان ... الان تنهام به درو دیوارم میپرم هی خودخوری میکنم خسته شدم چرا اینقد با این حجم تنهام من ؟ دلم خونه شلوغ میخواد دوستای شاد اونا بیان من برم بریم بیرون با هرکی دوست میشم فقط اون میاد نمیذاره من برم خونش. ازم توقع دارن ظرف غذا پر کنم سهم بچه و شوهرشونم ببرن من بهشون میدم ببرن اما زنگ میزنم میگم میخوام بیام خونتون نمیذارن ، شوهرم میگه دیگه کسیو نگو بیاد ازت سو استفاده میکنن
شاغلم هستم تو محل کارم همکارام بهم حسودی میکنن زیر آبمو میزنن نمیدونم چرا یا صبحانه منو میارن میخورن ولی من ب صبحانشون دست بزنم واویلا میکنن ک هیچوقت دست نمیزنم دیدم ک کسی دست زده چکار کردن ... خسته شدمممممم از همه چیو همه چس