سلام بچها من نزدیک به سه ماه با پسری وارد رابطه شدم در حالتی که از پسرا متنفر بودم و اصلا دنبالش نبودم خودش پیداش شد و از مامانم خواست اوکی شیم اولاش اصلا دوسش نداشتم ولی میرفتم بیرون که وقتمو بگذرونم همش رفتواومد کنسرت گردش همش قربون صدقه دوست دارم اینا منو به خودش جذب کرد من قبلا هم نامزد داشتم و بهم خورده بود میدونم مسخرس شاید تایمش کم باشه ولی ماه اول خیلی همچی خوب بود از ماه دوم رفتارش عوض شد یجوری شد حتی یکاری میکرد که خودم بتوپم بهش سرد شد بعد یروز با اکیپ دوستاشون رفتیم مهمونیو هر دفعه همین بساط بود تا دفعه اخر که رفتیم نتونستم با دوستاش ارتباط برقرار کنم تازه بغیر اون بهم گفته بود زیاد بهم نچسبیم ولی روستای خودش اینجوری نبودن همچی خوب بود که بخاطر فشارایی که بهم اومده بود بهش گفتم بیا کات کنیم و با گریه گفتم اولش گفت نه ازین داستانا فرداش خودشم گفت ما بدرد هم نمیخوریم بعدم جداییو اخرشم گفت کاری داشتی بهم بگو تا اینکه خواستمیجوری درست کنم همچیو تو این چندروزه به مامانم گفتم زنگش بزنه بپرسه مثلا که نمیدونه قضیه چیه اونم بهش گفته بود زنگش میزنه بعد من پیامش دادم بعد ۳ ۴ روز رفتارش خیلی بدتر شده خیلی پیامش سرد بود گفتمومن هموز نتونستم به مامانم بگم گفت خودم بهش یجورب میگم گفتم توهم از خدات بود بعد به اسمم یه خانوان اضافه کردو گفت بهتره دیگه درموردش صحبت نکنیم بدتر میشه اصلا نمیدونم چیشد من تو پیجم استوریش کردم همه میدونستنش اما الان خجالت میکشم حتی به کسی بگم همچین اتفاقی افتاده باورم نمیشه اون آدم انقد یهو رنگ عوض کرد انگار اونم میخواست جدا بشیم درد من وابستگی یا دوست داشتن نیست هنگم که چطوری تونست دروغ بگه ینی اینهمه مدت برعکس حرفاش کلا هرچیزی که نشون میداد از خودش فیک بود اونهمه خاطره بیرون رفتن اصلا انگار پوچ بود
واسه یه آدم بی ارزش چرا داری اعصاب خودتو خراب میکنی
ازدواج که بچه بازی نیست،بعد ازدواج هزار تا مشکل ریز و درشت به وجود میاد،اونکه الان براش مهم نیستی،بعد ازدواج اصلا بهت اهمیت نمیده.یکی رو پیدا کن دوستت داشته باشه و دوستش داشته باشی.تمام