من مادر شوهرم بشدت گریه میکنه بخدا از روی حرص و اینا فکر کنین نمیگم درکل وجدانی و منطقی میبینم میگم
انقدر که سر چیزای بیخود و مزخرف گریه میکنه اعصاب شوهرم خورد میشه وقتی مجرد بود چند سری مثلا این و مادرشون بحثشون میشد میگفت خا خا خا حالا گریه نکن کنایه مینداخت
شد و من و شوهرم ازدواج کردیم من خیلی زود رنجم مخصوصا که ازدواجم سنتی بود و شوهرمو نمیشناختم خیلی از رفتاراش برام سو تفاهم میشد
ی بار سر سفره نشسته بودیم من و مادر شوهرم و پدر شوهرم و شوهرم
قاشق منو شوهرم گرفته بود ماست بریزه این قاشق هی دست ب دست میشد من برای شوخی لحنمو ناراحت نشون دادم گفتم قاشق منو بدیین فقط برای خنده بخدا
بعد مادر شوهرم سریع ب شوهرم میگه دیدی چیزی ک میترسیدی سر خودت اومد اون موقع تو به من اینو میگفتی الان زنت بدتره