روزی بود روزگاری دو دختر زیبا روزی باهم به مشکلی برخورد کردنند و باهم دعوا کردنند.
انها چندین سال بود که دو دوست صمیمی بودن ، یکی از انها که نیکا بود دختری زیبا و خوشگلی بود رنگ چشمانش خاص و پوستش سفید و موهای بلند و نازی داشت. دیگری نیکی نام داشت دختری بود با چهره معمولی و روبه پایین نیکا که دختری زیبا خوش روی بود از کلمات زشت ناپسند هنگام دعوا استفاده میکرد و نیکی با تمام کمال احترام جواب او را میداد بحث انها پایان خوشی نداشت و بلافاصله به مشاوره مراجعه کردنند
مشاور از نیکا خواست تا مشکل را توضیح دهد نیکا بدون هیچ مکثی به حرف های ناپسند خودش ادامه میداد مشاور از نیکی خواست سکوت کند و جواب او را ندهد مشاور که انسانی تحصیل کرده با تجربه بود به نیکا گفت دختر زیبا و خوش رویی هستی اما باطن زشتی داری و اصلا طرز برخورد را بلد نیستی نیکا که سکوت کرده بود و مشاوره همچنان ادامه داد نیکی شاید ظاهر خوبی نداشته باشد اما باطنش زیبا است.
و در اخر مشاور گفت از کوزه همان برون تراود که در اوست