داستان از این قراره ک من یکم از چهرشو یادمه از خواب
اما به طور کلی یه پسر خوشتیپ، ته ریش دار اما صورتش ظریف بود. دوستم منو برد یه جایی گفت بیا بریم خونه مجردیم رو ببینیم منم رفتم. وقتی وارد خونه شدم فهمیدم اونجا یه خونه برا کار نامناسبه و گروهی استفاده میکنند. خیلی تلاش کردم ک فرار کنم اما نشد. یهو یه پسر اومد تو اتاق با مشخصاتی که گفتم. میخاست نزدیک بشه یهو رفت بیرون
بعد چند دقیقه دوستم اومد با یه بابلیس گفت حجت گفته مهلا برام با بقیه دخترا فرق میکنه
بهش بگو موهاشو فر کنه من مو فر خیلی دوست دارم.
از همون روز هرجا اسم حجت میبینم و میشنوم دقت میکنم.
تا اینکه چند روز پیش تو پیج یه نفر یه پسرته ریش دار با صورت ظریف به نام حجت دیدم
فالوش کردم بعد چند دقیقه بک داد.
چند روز بعد استوری گذاشت و من زش خاستم استوریشو رو برام بفرسته.
از دیروز بهم پیام میده
خیلی پسر بالغ و خوش اخلاقیه.
اما انگار اونم یه چیزی میدونه و مشتاق به حرف زدن