سال ۹۸ دوره دانشجویی یه همکلاسی داشتم خانوم متاهل بود همش همسرش میآوردش دانشگاه . موقع برگشت گاهی ک کلاس باهم داشتیم باهم برمیگشتیم دانشگاهمون بیرون شهر بود. یه بار ازش پرسیدم چرا همسرت همش از کار و زندگی میندازی با واحد و تاکسی راحت میشه بری بیایی.
گف یکی از استادا ترم قبل بهش پیشنهاد داده .میگف چون متاهل بوده و مشکل داشته نتونسته بود برا میانترم بخونه .و نمره اش بد شده بود بعد وایستاده بود با استاد ک آقای تقریبا ۳۵-۳۶ ساله بود و منم همون ترم باهاش درس داشتم.گفته بود ک سقط داشتم و نتونسم درس بخونم و اینا اون مردک بی شخصیت هم ازش پرسیده بود کدوم خیابون خونه تونه و بعد گفته بود نزدیک خونه منه و آدرس بهت بدم میتونی بیایی پیشم و از اینطوری بهش پیشنهاد داده بود البته اون دوسم همینقدر تونس بهم بگه اونم آخر وقت تو کلاس تنهایی مشکلش رو مطرح کرده بود. میگف وقتی منظورشون فهمیدم از کلاس فرار کردم . بعد وقتی شوهرش پرسیده بود چرا حالت بده
این خانوم ماجرا. رو براش تعریف کرده . شوهرش میخواسته بره پیش ریس و حراست ولی دوسم مانع شده بود میگف برام بد میشه. برا همین شوهرش ک من دیده بودمش معلوم بود آدم با شخصیت و سر ب راهیه . خودش خانومشو میبرد میآورد تا تموم بشه درسش.
دلم برا خودش و شوهرش میسوخت انگار شوهرش با یه خشمی ب سر در دانشگاه نگاه میکرد.