از صبح سر حال بودم. الان یه لحظه خواهرم زنگ زد با برادرم یه کاری داشتن اومدن دم در من تا اون وسیله رو بیارم بدم پسرم رفت پشت بوم سنگ انداخت رو ماشین اینا بعد من رسیدم احوال پرسی کردم خواهرم همش میگفت سنگو انداخت رو ماشین ببین کجا خورد بعد من یکم تعارف کردم بیایید خونه و از این حرفا ولی انقدر عصبی شدمو حالم بد شد اصلا نمیدونم باهاشون چطور حرف زدم. بعد میگم حالا زنداداشم میخواد ناراحت بشه بگه یه لحظه رفتیم چقدر سرد برخورد کرد.
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
تا میان یکم بشینن بلند میشه شلوغ میکنه یا اهنگ میزنه صداشو تا ته باز میکنه یا ما میریم خونه مادرم خیِی شلوغ میکنه سرو صدا میکنه از قصد. پسرم اصلا این جوری نیستا فقط وقتی اونارو میبینه انقدر جو میگیرتش
پسرم ۱۰ سالشه اره از دست اون عصبیم. و از دست خودمم که چرا حالا من انقدر ناراحت شدم که حتی نتونستم درست احوال پرسی کنم. بیچارها از دماغشون اومد. از من وسیله گرفتنشون