دلم یه زندگی آروم و قشنگ میخواد
ی خونه تو طبقه سوم یا چهارم یه آپارتمان
یه خونه نقلی اما پر نور ی خونه آیی ک بالکن داشته باشه و بتونم دراز کل و گلدونش کنم و عصرا وقتی بچم از خواب بیدار شد برش دارم با اسباب بازیشو با ی لیوان چایی برم روزمرگی و رفت و آمد آدما رو نگاه کنم
دلم میخواد صبح ک میشه پردها رو بزنم کنار و روزنه نور بدوعه تو خونه پخش بشه و من مثل ی خانوم همه چی تموم و خوش فرم با اون بلوز دامن ساده و قشنگم مشغول جمع و جور کردن و همزمان آشپزی کردنم باشم تا بچم بیدار بشه از خواب و بقیه ی وقتمو بذارم برای اون
باهم بازی کنیم و عشق کنیم تا باباش از سر کار بیاد
دلم یه خیال راحت میخواد
خیالی ک از دغدغه مالی خالی باشه
خیالی ک از ترس نشدن و نرسیدن و نتونستن خالی باشه
و خیالی ک پر باشه از مهر مادری و عشق و انگیزه
امروز ۲۳ آبان ماهه و من ۱ آبان ۹۹ سقط شد بچم 💔
امروز باز ۲۳ آبان ماهه و من همین روزای سال ۱۴۰۰ شک داشتم ب بارداری تا بالاخره آذر بی بی چکم مثبت شد و اونم دو هفته بیشتر پیشم نبود 💔
من مادری کردم ، من مادری میکنم هنوزم با اینکه ندارمشون 😓
من دلم بنده به همون روزا
من دلم خوشه به اینکه قراره اتفاق قشنگ تازه ایی برام رقم بخوره ان شاالله 🤲
راستی ۱۷ آبان ک رفتم دکتر ...گفتش ک ماه بعد داروهای iui رو باید شروع کنم و برم برای iui
نمیخواستم اینطوری بشه
نمیخواستم مسیرم انقد سخت باشه
ولی شده ، من صبور شدم اما ب چ قیمتی
ذوقم کور شده دیگه
انگار ک عزیزترین کست بیخبر گذاشته رفته و تو تنها و مات و مبهوت موندی ، تنها موندی و بی خبر و ی روزی ک جلوی آینه داری ی لبخند کج ب تار موهای سفیدت میزنی
باز یهو بیخبر در باز بشه و بیاد تو
تو اونقدر اونو دوست داشتی و اونقدر این بیخبری طولانی بوده ک حتی دیگه اشک شوقی هم نداری نای جیغ زدن نداری تهه عکس العملت شده اینکه دستاشو بگیری و خیره بشی تو چشاش و اشکات جلوی دیدت رو تار کنه ...
برام دعا کنین ک من خیلی تنهام و کم آوردم 😓😓😓