تو زندگیم به هیچ آرزویی نرسیدم درآخرم آرزو مرگ کردم همش دوس دارم خدا با اختیار خودش جونمو بگیره
جرئت خودکشی دارمااا ولی دوس دارم خدا خودش کارمو تموم کنه اما نمیکنه برا همین تو سرمه که این کارو کنم اما نگران خانوادمم اینکه چقد داغون میشن و شهرما کوچیکه و اگه خودمو بکشم برام حرف درمیارن و خانوادم که تو شهرمون سرشناسن داغون میشن
آقا به معنای واقعی خسته و داغونم..
میدونم هیشکی الان نمیتونه حال منو درک کنه همونطور که من نمیتونم حال شمارو دزک کنم ولی فقط بگم که توان ندارم بریدم خستم چندساله اینطوریم چرا تموم نمیشه زندگیم؟؟
چرا برای خودکشی باید به خاطر خانوادم عذاب وجدان داشته باشم؟
کاش صب از خواب پا نشم