بعد دید رنگم پریده رفت کنار ، گفت شوهرتون هم اگه بخواد میتونه بیاد محل کار رو ببینه، فقط شما دیگه اوکی هستی؟ میای؟ گفتم باید با همسرم مشورت کنم ، اخماش رفت تو هم و گفت پس تا فردا شب خبر بده، اومدم بیرون ، از شدت استرس راهمو گم کرده بودم ، تا ایستگاه مترو دویدم، اون لحظه اصلا مغزم کار نمیکرد ، ولی کاشکی میزدم تو دهنش،گرچه اینجور وقتا داد وبیدا کنی هم مقصر خودت میشی ، اون میشه آدم خوبه که ۳۰ سال سابقه داره تو اون محل و کسی حرف منه ناشناس رو باور نمیکرد😑😑😑