یه آژانس بود وقتی زنگ زدم گفت قسمت خانوما جداست ، من فکر کردم منظورش اینه که آژانس خانما کلا جداست، بعد که رفتم دیدم نه همه آقا هستن و یه خانم منشی میخواست که تلفن جواب بده واسه عصر تا ۱۰ شب، هستین بگم چیشد؟
به همین برکت رنگم شده بود عین گچ ، بعد نمیدونستم چی بگم از طرفی هم نمیخواستم کولی بازی دربیارم ، اومد پشت سیستم که یادم بده من وایساده بودم، مغزم کار نمیکرد ، بعد توضیح میداد میرفت کنار و میگفت حالا تو انجام بده ، بعد من که میرفتم پشت سیستم میومد کنارم جوری که همش میخورد بهم...
بعد دید رنگم پریده رفت کنار ، گفت شوهرتون هم اگه بخواد میتونه بیاد محل کار رو ببینه، فقط شما دیگه اوکی هستی؟ میای؟ گفتم باید با همسرم مشورت کنم ، اخماش رفت تو هم و گفت پس تا فردا شب خبر بده، اومدم بیرون ، از شدت استرس راهمو گم کرده بودم ، تا ایستگاه مترو دویدم، اون لحظه اصلا مغزم کار نمیکرد ، ولی کاشکی میزدم تو دهنش،گرچه اینجور وقتا داد وبیدا کنی هم مقصر خودت میشی ، اون میشه آدم خوبه که ۳۰ سال سابقه داره تو اون محل و کسی حرف منه ناشناس رو باور نمیکرد😑😑😑
عزیز دل تو این موقعیت نبودی شاید، ولی من از شدت استرس خشکم زده بود نه مغزم کار میکرد.انگار خشک بودم، بعدش تازه فهمیدم، البته به شوهرم گفتم ولی فقط گفتم هیز بوده بقیشو نگفتم