2777
2789

مامان و بابام همش دعوا میکنن دیگه نمیتونم طاقت بیارم بابام معتاده شدیده یه ادم بسیار مودی یا بقول خودمون دم دمی مزاج هر دقیقه یه فاز داره

مامانم یه ادم عصبی شدید 

دیگه نمیتونم

سخته که از بچگی تا الان یه لحظه شیرین تو زندگیت نداشته باشی

مگه یه دختر 15 ساله چقد میتونه تحمل کنه

به مامانم میگم بابا طلاق بگیر 

میگه من فقط بخاطر تو و داداشت موندم

میگم تو الان فک کردی داری در حق ما خوبی میکنی

من امسال انتخاب رشته دارم واقعا به رشته تجربی علاقه دارم سال قبل همه بهم گفتن حتی معلمام ک میتونم برم تیزهوشان

امسال انقد بی انگیزه شدم که مث دیوونه ها فقط میشینم یجا اهنگ غمگین گوش میدم 

اونقد صداشو میبرم بالا که صدای دعواها تو گوشم نپیچه

شاید بگی همه خانواده ها توشون دعوا هست ولی به ولله اینجوری نیست

جوری که انقد شدت بگیره که بزنی همه چیزو بشکونی

خودم به درک 

داداشم چه گناهی داره اخه

باز من دخترم

اون ک پسره و پس فردا میخواد بره تو جامعه چی اگه معتاد بشه چی

تا ام بهشون میگم میگن چی کم داری انگار من فقط پول میخوام 

من که تا حدال امکان توقعاتمو اوردم پایین منیکه تو همه حال درکشون کردم

بعضی وقتا میبینم داداشم گریه میکنه زیر زیرکی 

نه دوست درست حسابی دارم همشون وضعیتمو دیدن خواستن خرابم کنن

خیلی چیزا هست ک واقعا حال ندارم دیگه تایپ کنم ببخشید طولانی شد

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

درکت میکنم 

پدر منم اعتیاد داشت ولی مادرم به شدت زن صبوری بود با این حال چون پدرم تعادل نداشت مرتبط تو خونه جنگ بود و آبرو نداشتیم تو محل

مادرم بعد22سال طلاق گرفت  و بعد اون به مرور زندگی ما4تا بچه شکل گرفت 

خداروشکر همه سالم و افراد موفق و مفیدی شدیم 

ولی نمیشه آثار و ضربه ها و زخم های روحی و روانی که از اون دوران داریم رو کتمان کنیم 

امیدوارم زودتر بهترین شرایطت براتون به وجود بیاد و از من میشنوی هیچ وبخاطر جنگ هیچ کسی حتی پدر و مادرت آینده خودت رو خراب نکن 

برادرت به تو احتیاج داره

فقط میتونم بگم حواست به مامانت باشه خداروشکر کن مامانت بالاسرته زن بابا نیست ب مادر تمام سختیارو ب جون میخره از بچش دفاع کنه ولی زن بابا بچه رو سپر جانش میکنه مواظب مامانت باش اگه پول داری حتمااااا پیش روانشناس ماهر برو مامانت روهم ببر و یچی دیگه به مامانت بگو بیخیال بابات بشه بزارید تو حال خودش باشه دوتایی باهم بریم دنبال کار هدفتون خودتون باشید تا بحث با پدر بی فایدس فقط انرژی‌ و حوصلت نابود میشه

حرفات تناقض نداشت؟

ببین مادره اگر بمونه با دعواها ظلم میکنه بهشون چون بچه ها از لحاظ روحی اسیب میبینن

ولی اگر بره دیگه اون آشوب ها نیست(ار باباعه سر بچه ها تلافی نکنه) اما کل کار و بار خونه میمونه رو دوش استارتر


چطوری بی خیال بابام بشم وقتی میبینم داره جلو چشمام اب میشه😔

هرچقدر تلخ ولی باید واقعیت رو قبول کرد این زندگی هست ک پدرت برای خودش خواسته منم ی زمانی برای بابام دلسوزی میکردم همش خودخوری ولی از وقتی قبول کردم ک خودش چنین زندگی خواسته من در حد توان بهش کمک میکنم گوش کرد ب نفع خودشه نکرد خب چ کنم؟؟مگه میتونم تمام وقت و انرژی و جوونی و حوصلم رو بزارم برای آدمی ک زندگیش رو نمیخواد اینجوری زندگی خودمم نابود میشه پس فردا مثل بابام محتاج بقیه میشم پدر ما حداقل ۴۵سال رو دارن وقتی تااین سن اینجوری زندگی کرده از این به بعد رو منو تو نمیتونیم تغییر بدیم مگر اینکه برای خودمون تلاش کنیم پیشرفت کنیم لااقل موقعی ک دیگه توان کار کردن نداشتن بتونیم کمکشون کنیم ن اینکه خودمونم ی ادم بدون هدف بدون آینده مثل باباهامون بشیم ک دردمون هزار برابر بشه

ممنون دقیقا منم الان وضعیتی که شما داشتینو دارم😔

شرایط سختیه 

سن سختی هم داری 

تو این سن آدم خود به خود گيجه که چه کنه حالا این مسائل هم قاطی میشه که دیگه بدتر 

بعد از طلاق من خودم تو سن دبیرستان ی ماه از خونه رفتم خونه پدربزرگم ولی اونجام مدام حرف مفت فامیل بود 

به فکر خودکشی بودم و حتی قرص هم خوردم ولی بعد از ترسم همه رو بالا آوردم 

میخواستم برم بهزیستی و حتی به مشاور هاشون زنگ زدم ولی باز دلم نمی اومد غم مادرمو ببینم بیش از این 

دنبال دوست پسر رفتم دیدم نه واقعا اینا هم نمیتونن منو درک کن و فقط دنبال مسائل... هستن

خلاصه کنم برات هر راهی که شاید الان تو بهش فکر کنی رو رفتم 

بی علاقه ادامه تحصیل دادم ولی سال آخر دبیرستان ی هو به خودم اومدم و گفتم من باید ی کاره ای بشم 

به سختی تلاشمو کردم و وارد کار معلمی شدم و درکنارش رفتم دانشگاه هم کار کردم خرج خودمو و تحصیلمو دادم هم کمک خانواده کردم 

14 سال تدریس کردم و کار فنی کردم، کامپیوتر با کارم هم تونستم بخش زیادی از جهیزیه خواهرهامو بخرم هم خودمو 

و بهت بگم من آخرین بچه بودم 

بعد از بچه دار شدنم به انتخاب خودم موندم تو خونه که دخترمو بزرگ کنم و الانم دومی رو باردارم 

الانم زندگی روی سخت داره و شاید بعضی روزا سخت‌تر از روزهای مجردیم باشه

ولی خب میگذره عزیزم 

مهم اینه که تو سختی ها جا نزنی و سالم بمونی 

برات بهترین ها رو از خدا میخوام 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز