راستش من این شهر دوستی ندارم.ماشینم نداریم جای خاصی بریم. همسرم ظهر از سرکار میاد تا عصرش میخوابه. همیشه خونه تنهام و خیلی حس تنهایی میکنم. کلا آدم کم حرفیه بعد شوخی کنی باهاش عصبی میشه. یبار چهار ماهم بود چون ویار و خستگی شدید داشتم همین که رسید گفتم پاشو غذات رو خودت بکش بخور اونم بهش برخورد فقط گفتم درکم نمیکنی اونم زد تو گوشم. همین دو هفته پیش فقط قلقلکش دادم در حد عادی ولی بدجور دستمو گاز گرفت هنوز جاش کبوده. امشبم برای خنده یه چیزی گفتم با مشت محکم کوبید رو زانوم خیلی دردم گرفت. از این ناراحتم که میدونه باردارم ولی خب نمیتونه خودشو کنترل کنه. امشب باهاش صحبت نکردم دیگه هرچند اومد منت کشی ولی باید میفهمید کارش غلط بود. دارم کم کم افسرده میشم...