۳۴ روزه زایمان کردم یک روز حتی یک روزم نشده مهمون نداشته باشم من ادم درون گراییم خلوت و تنهایی و دوست دارم دیگه خسته شدم از این وضعیت هیچ کاری هم از دستم برنمیاد اخرشم می ترسم این همه صبر کردم و فیلم بازی کردم واسشون اخرم صبرم تموم بشه یه کاری کنم یا حرفی بزنم قهر کنن
بچه اینقدرشیرینه تا1سال ونیم پس همینجورآدامه میدن واینکه توازاین به بعدخودت بزن مریضی کاربهشون بده خ ...
اره خوب تو این یک ماه روزایی بوده خونه بهم ریخته بوده یا اینکه سه تایی خواب بودیم سرزده اومدن ولی براشون اصلا مهم نیس بچه رو مثل عروسک می دونن باید هر طور شده بیدار بشه اینا باهاش بازی کنن بخدا خواب خودم اصلا مهم نیس ولی بچم و دارن اذیت می کنن دلم خونه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
کاش از فرصت استفاده کنی و بچه و پخت و پز رو بدی دستشون یکم استراحت کنی..
مامانم و ابجیم میان خداییش خیلی کمک می کنن هر چقدر هم بگم بشینید خودم انجام می دن بازم گوش نمی دن یا بچه خواب باشه اصلا اذیتش نمی کنن اما مادرشوهرم اینا هیچ غلطی جز بیدار کردن بچه بلد نیستن نه چرا یکار دیگه هم می کنن ایراد گیری از بچه چرا خوابه چرا دلش درد می کنه چرا جوش زده اینو بهش بده اونو بهش بده
حالم خرابه تو روخدا برام دعا کنید افسردگی نگیرم خوبه بدیش اینه پیش هیچ کس هم نمی تونم درد و دل کنم اخه ماشالله مهمونا یکی دوتا نیستن تقی و نقی همه میان
وقتی میان محل نده بدون خسته ام باید بخوابم به شوهرتم بگو
تا حالا که دندون رو جیگر گذاشتم چیزی نگفتم ولی واقعا داره صبرم تموم می شه از قهر و ناراحتیش می ترسم می دونم اگه به شوهرم بگم بگو نیان می ره می گه اینجوری خیلی بد می شه بعدم می خواد باهام قهر کنه دیگه اونوقت نمی دونم اونو کجای دلم بزارم
یاد خودم افتادم بچه اولم شهر غریب بودم آرامش داشتم به راحتی بچه ام رو بزرگ کردم ولی برای دومی خدا از مادرشوهر اینا نگذره تا چهل روز هر روز ناهار و شام رو سرم خراب می شدن حتی با اینکه خونه شون دو تا کوچه فاصله داره شب هم می خوابیدن می یومدن نه بچه رو می گرفتن نه یه استکان جا به جا می کردن من بودم و یه عالمه مهمون و یه نوزاد و یه بچه کلاس اولی چقدر تو خلوت گریه کردم آخرش جون به لب شدم و یه دعوای اساسی راه انداختم که پاشون بریده شد