2777
2789
تا حالا که دندون رو جیگر گذاشتم چیزی نگفتم ولی واقعا داره صبرم تموم می شه از قهر و ناراحتیش می ترسم ...

د و باز نکن ،بگو  خونه نبودم ،بخدا مادر شوهر بی عقل من سر صبح ساعت ۸  میومد ،منم خسته و خواب آلود، بخدا هیشکی. یه نعلبکی  برام. جابجا نکرد،از بس حرص میخوردم. موهام سفید ، ایشون سر سب. میومد. من راه فرار نداشتم 

خدایا من از تو راضی ام تو هم نادیده بگیر .

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

منم بعد زایمانم بستری بودم تو بیمارستان بعد چند روز که مرخص شدم مامانم اومده بود کارامو میکرد مادر شوهرم انتظار داشت بهش بگم بمون خونمون در حالی که هیچ کاری نمیکرد فقط دوست داشت بمونه مامان من ازش پذیرایی کنه و جلوش دو لا راست بشه

خب بگو بچم بدخاب میشه

نمی فهمن که همش می گم می گن باشه دو دقیقه بعد می رن بالا سرش صداش می کنن دستش و می گیرن تا پسر منم یه تکون بخوره می گن اهان بیدار شد در صورتی که خودشون بیدارش کردن اگه کسی کرم نریزه قشنگ ماشالله یکساعت یا دوساعت و می خوابه

عزیزم قدم کوچولو مبارکتون باشه ، همینطور صبور پیش برو ولی با سیاست ، این رفت و آمد هم دیگه حالا یکی دوهفته دیگه ..اگر این حالت ها رو داشته باشی خودت بیشتر غصه میخوری 

دیگران را زیاد بزرگ می کنیم و آنان قدم زنان از روی ما رد می شوند...افسوس...
د و باز نکن ،بگو  خونه نبودم ،بخدا مادر شوهر بی عقل من سر صبح ساعت ۸  میومد ،منم خسته و خو ...

مادرشوهرمنم سر اولی همین بلاهارو سرم اورد ولی سر دومی اصلا رو ندادم زیاد نیومد 

بیشتر مشکل رفتار خود آدمه وقتی میان لبخند بزنی براشون فکر می کنن چه خبره مرتب میان 

یادم نمی ره یه شب بخاطر اینکه زمستون بود اتاق های ما سرد بود خانواده شوهر کثافتم، خوابیدن خونه مون هممون مجبور شدیم پذیرایی بخوابیم من آنقدر عصبی و ناراحت بودم یه سیلی محکم زدم به بچه بزرگم هنوزم که دو سال می گذره یادم نمی ره میگم اول خدا اونا رو لعنت کنه که منو دیوانه کردن بعدش دست من می شکست که زورم به بچه ی طفلکم رسید

فقط میتونم بگم خدا به دادت برسه. من هم مثل تو بودم طبقه بالای مادرشوهر بودم هر مهمونی که میومد 6نفری میومدن دنبالش و مامانم مجبور بود روزی 10 بار فقط از اونا پذیرایی کنه. با خودم عهد کردم جاریم زایید همین کار را باهش بکنم تا بفهمه نباید مزاحمت ایجاد کنن. همش با شوهرش میومدن ور دل من. تازه یکی از مهمون ها یه بار نشسته بود روی تشک من بلند هم نمیشد. 

مادرشوهرمنم سر اولی همین بلاهارو سرم اورد ولی سر دومی اصلا رو ندادم زیاد نیومد  بیشتر مشکل رفت ...

من سر دومی. شهر غریب بودم. کسی نبود ،خو. بچه پدرمو. در آورد.  ،

خدایا من از تو راضی ام تو هم نادیده بگیر .
نمی فهمن که همش می گم می گن باشه دو دقیقه بعد می رن بالا سرش صداش می کنن دستش و می گیرن تا پسر منم ی ...

بچه های تو این سن یکسره خوابن اصلا برای شیر خوردن هم بیدار نمیشن با این کارا ممکنه بچه خوب وزن نگیره

نمی فهمن که همش می گم می گن باشه دو دقیقه بعد می رن بالا سرش صداش می کنن دستش و می گیرن تا پسر منم ی ...

بیشعورن

خدایا منو عشقمو هیچوقت ازهم جدانکن مرگمون باهم باشه گناهامون نصف بشن و همینطور ثوابهامون همچیزمون باهم باشه من دنیارو یا حتی بهشتو بدون عشقم نمیخام بزرگترین آرزوی منو شوهرم اینه لطفا ماهمیشه کنارهم باشیم هرکس امضامو خوند بگه آمین ویه صلوات بفرسته ممنون 
نمی فهمن که همش می گم می گن باشه دو دقیقه بعد می رن بالا سرش صداش می کنن دستش و می گیرن تا پسر منم ی ...

از من به تو نصیحت رو نده اومدن جز سلام چیزی نگو هیچ چی هم نیار حتی چای برو تو اتاق با بچه ات بخواب تا بفهمن خونه زن تازه زایمان کرده نیان

بهشون رو نده کم محلی کن بخواب بگو دلم درد میکنه تا برن.

من دوستم دوماه پیش بچش به دنیا اومد با اینکه صمیمی هستیم و شوهراشون هم همکارن باز هم نرفتم تا دیشب یک ساعت رفتم و اومدم تازه از یک روز قبلش هم خبر دادم. 

تا حالا که دندون رو جیگر گذاشتم چیزی نگفتم ولی واقعا داره صبرم تموم می شه از قهر و ناراحتیش می ترسم ...

عزیزم نگودلشونم میشکنه منم سرزایمان خواهرم رفتم کمکش 1ماه چون راه دوربودچون خواهرم خاسته بودبرایرسباب کشی وزایمانش برم بچش ای خداتاصبح گریه میکردبعدماتازه از11میخابیدیم تا3نگوبازهروزمادرشوهرش واسه مهمونی می اومدتازه زنگ میزدشوهرش ودخترش اونم نیسم ساعت بعداینکه تازه میخلبیدم نهارومیخوردمیرفت خودشم دست خالی نمیگفت ایناخستن 1روزنهاری چیزی درس کنم ببرم پدرم دراومدتازع دخالتم میکردبچه گریه میکنه شیرخشک ندین ال کنیدبل کنیدماروروانی کرده بودچتدباردیگع نهاردرس نکردم رفتم سرگرم بچه وتمیزکاری  پسرش ازبیرون نهارگرفت برنجم پسرش پخت بهش ورخورددیگع نیومدنهاروشام دفعاتشم کمترکرد

ماهمه همسفریم،،،،،،،،،،،                                                     مقصدش کوی خدا،،،،،،،                                                     مازاقلیمی پاک ،،،،،،،،،،،                                                                که بهشتش نامندبه چنین رهگذری آمده ایم ،،،،،،،،                                          
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792