نمیدونم به دردت میخوره یا نه ولی دوستم پارسال نوشت برام😂
موضوع :سوزن
زندگی من خیلی پیچیده و عذاب آور است. گاها به خاطر اینکه به صورت غیر عمد به کسی آسیب می رسانم، حرفهای ناپسندی میشنوم و برای همین احساس می کنم وجودم به اطرافیانم لطمه وارد می کند.
شاید شما هم ضرب المثل سوزن در انبار کاه افتادن را شنیده باشید؛ ولی شما فقط آن را شنیده اید. این افتادن کابوسی ترسناک برای هر سوزنی مانند من است. همانگونه که شما را با لولو خورخوره می ترساندند ما را با انبار کاه به وحشت میانداختند. یک بار این اتفاق برای من افتاد و خب طبیعی است که پیدا نشدم تا اینکه به همراه کاه ها، برای خوراک گاو ها من را فرستادند رفت. اتفاق بدتر آنجا افتاد که توسط گاو جویده شدم و خب جویده شدن توسط گاو خیلی سخت تر از گم شدن در انبار کاه بود و نشخوار شدن از همه سخت تر بود... آخر سر هم مری ان گاو بیچاره سوراخ شد و من به همراه خونریزی روده دفن شدم و حدود یک سال، لای کودها بودم.
کلاً سوزن بودن زندگی پر مشقت ای است. از بچگی آرزویم این بود که یکی را بغل کنم؛ اما هر بار که کسی را بغل می کنم ، سوراخ می شود. برای همین همه از من فراری هستند. زندگی من از آنجا سخت تر شد که عاشق بادکنک شدم. عاشق بادکنک شدن یک وصال نشدنی است همانگونه ک حافظ میگوید:
وصال دوستان روزی ما نیست/ بخوان حافظ غزلهای فراقی
تجربه عشق خیلی چیز شیرینی است. یک بادکنک زرد بود. گم شده بود . رفتم که کمکش کنم . اول داداشی اش شدم تا بتوانم بعداً با او باشم؛ اما یک بار آمدم او را بغل کنم و ترکید . تکه های عشقم روی دست هایم بود. شدت ترکیدن اش انقدر زیاد بود که باعث شد من در انبار کاه بیفتم. آخ، راستی یادم نبود ما هر چه میکشیم از عشق میکشیم... بسوزد پدر عاشقی که باعث شد اسید معده گاو را حس کنم.
بگذریم. قبل از این اتفاقات من سوزن یک پیرمرد کفاش بودم. بیچاره هیچ دل خوشی از شغلش نداشت. همیشه میخواست چرخ خیاطی اش را... دفع کند. دق و دلی اش را سر من بدبخت خالی میکرد. آخه بی انصاف، نخ چرم دوزی را جوری در من فرو می کرد که خب باید حق بدهید درد داشته باشد.
اما در آخر با همه سختی هایی که در زندگیم متحمل شده ام، خدا را شکر می کنم به جای سنجاق نبودم که همنشینم جای نخ چرم دوزی، سیخ و پیک نیک باشند.