سلام.💞💞
تقدیم به @ملوسکتونم1
ببخشید اینجا نوشتم. چون خواستم جاش بهتر باشه.
با کلمات کشتی .شهرت. امواج.بادبان.ساحل.جوانان.توفان.ارزش.ناخدا.علم.دریا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
کیوان وسایلش را جمع کرده بود. میخواست برود.
مادرش گفت: نرو. جزیره مه آلود بسیار خطرناک است.
کیوان گفت: من و دوستانم باهم هستیم. اتفاق بدی برایمان نمیفتد. مادر، میدانی چه گنج های فراوانی در جزیره مه آلود است؟ ما ثروتمند خواهیم شد. به شهرت زیادی نیز خواهیم رسید.
مادرش گفت: اگر ثروت و شهرت میخواهی، به دنبال آموختن علم یا حرفه ای برو. میتوانی طبیبی مشهور شوی یا نجاری ماهر.
اما کیوان به حرف های مادرش توجهی نکرد و رفت.
مادر کیوان، به دنبال پسرش تا ساحل آمد و بسیار تلاش کرد پسرش را از این سفر منصرف کند. ولی کیوان منصرف نمیشد.
کیوان و دوستانش و جمعی از جوانان شهر سوار کشتی شدند.
اما بشنوید از ناخدای کشتی. ناخدا از حامیان شاهزاده مراد بود. شاهزاده مراد میخواست پدرش پادشاه و برادرش ولیعهد را بکشد و خودش پادشاه شود و برای این کار از دیوهای جزیره مه آلود کمک خواسته بود و قرار بود، گروهی از جوانان را به عنوان قربانی و غذایی لذیذ به دیوهای جزیره مه آلود تقدیم کند. ناخدا هم میخواست این جوانان را نزد دیوهای جزیره مه آلود ببرد. اما ناخدا این جوانان را فریب داده بود و جوانان فکر میکردند ناخدای شجاعی پیدا شده که حاضر است جوانان شجاع را به جزیره مه آلود ببرد تا آن ها، گنج های مدفون در آن جزیره را بیابند و از شاهزاده مراد نیز پاداش بگیرند. چون اولین افرادی هستند که به جزیره مه آلود میروند و گنج های مدفون در آن جزیره را پیدا میکنند.
بادبان ها را کشیدند و کشتی به راه افتاد.
پس از مدتی، امواج دریا متلاطم شد. اندکی بعد، یک توفان شدید آغاز شد.
ناخدا و ملوانان سعی کردند کشتی را کنترل کنند.
اما کشتی غرق شد. ناخدا و ملوانان و بیشتر جوانان و دوستان کیوان غرق شدند و جان باختند.
اما پری های دریا کیوان و چهارنفر از جوانان را نجات دادند.
کیوان و آن جوانان که نجات یافتند، بیهوش شده بودند. وقتی به هوش آمدند، دختران زیبایی را دیدند که از ظاهرشان پیدا بود پری هستند. یکی از پری ها که زنی بسیار زیبا بود، جلو آمد و خود را ملکه پری های دریا معرفی کرد و قصد شوم ناخدا و شاهزاده مراد و ماجرای توفان و نجات یافتنشان را برایشان تعریف کرد.
ملکه پری های دریا گفت: ما پری های دریا، شما پنج جوان را نجات دادیم. چون هرکدام از شما، یک ویژگی بسیار ارزشمند و مفید دارید. کیوان شجاعت دارد. داریوش باهوش است. شاهین سرعت عمل زیادی دارد. مازیار قوی است و قدرت بدنی زیادی دارد. فرید بسیار اجتماعی است و خوب سخن میگوید و با همه به خوبی ارتباط برقرار میکند. هر یک از این ویژگی ها ارزش زیادی دارد. ما شما را به پری های ابرها میسپاریم، تا شما را به پایتخت ببرند. شما باید مانع از اجرای نقشه شوم شاهزاده مراد و متحدانش شوید. این ویژگی های مفید و ارزشمندی که دارید، به شما کمک میکنند تا موفق شوید.
پادشاه، بسیار عادل و مهربان بود و با پری ها رابطه خوبی داشت. ولیعهد نیز اخلاقی شبیه پادشاه داشت. اما شاهزاده مراد، به دنبال خوش گذرانی و دزدی کردن از خزانه بود و با دیوها رابطه خوبی داشت. پادشاه که پیر و ناتوان شده بود، از کارهای شاهزاده مراد بی خبر بود.
این پنج جوان، آن روز را برای دوستان غرق شده خود در توفان، عزاداری کردند و فردای آن روز، همراه پری های ابرها، که زنانی زیبا بودند، سوار بر ابرها شدند و در آسمان پرواز کردند و به کوهی نزدیک پایتخت رسیدند. پری های ابرها، جوانان را پشت آن کوه از ابرها پیاده کردند و یکی از پری های ابرها گفت: اگر شما را در پایتخت پیاده کنیم، به شما مشکوک میشوند. اینجا به پایتخت نزدیک است. باید بقیه راه را خودتان بروید. پری های ابرها سوار ابرها شدند و پرواز کردند و رفتند. جوانان پس از چند ساعت راه رفتن وارد پایتخت شدند.