من و همسرم ازدواجمون سنتی بود
من ۲۰ سالمه و عروس کوچیکه هستم و حدود یکساله که ازدواج کردم
همعروس هام یکیش ۳۷سالشه یکیش ۳۲
خواهرشوهرمم ۳۲سالشه
بدون کوچکترین اعتماد به نفسِ کاذبی، چهره و اندامم و حتی طرز بیان و رفتارم از هر سهنفرشون خیلی زیباتر و مودبانه تره...
همعروسام و خواهرشوهرم باهمدیگه اکیپ شدن(سه تفنگدار😑😂)
اکثراً زمانی که من حضور دارم، بدون اینکه به وجود من توجهی کنن سه تایی میرن توی یه اتاق دیگه و شروع میکنن به آروم صحبت کردن و قهقه زدن...😑
یا اینکه چند متر از من دورتر میشینن و با هم پچ پچ میکنن تا من نشنوم...😐
قومیتمون با همدیگه فرق میکنه، گاهی هم با صدای بلند به زبون محلیشون جلوی من کلی صحبت میکنن با اینکه میدونن من اصلاً متوجهی حتی یک کلمه از زبون محلیشون نمیشم!!😤(آدم حس اضافه بودن بهش دست میده خب!)
یا با هم سه تایی قرار بازارگردی میذارن و بدون اینکه حتی به من که عروسِ جدید و غریبم یه تعارفِ خشک بزنن؛ با لبخند عمیق از من خداحافظی میکنن و راهشونو میکشن میرن و تا آخرشب برنمیگردن(من هم تنها میمونم خونه ی مادرهمسرم...)
منم وقتی این رفتارشون رو میبینم ناخودآگاه ازشون فاصله میگیرم و ترجیح میدم عزتنفسم رو حفظ کنم یا به قولی آویزون نشم،
حالا هم که با انعکاس رفتار خودشون ازشون دورتر شدم کلییییی پشت سرم حرف زدن که: [فلانی چقدر خودشو میگیره😕😒انگار مارو در حد خودش نمیدونه😒حالا که چی انقد لفظ قلم حرف میزنه؟میخواد بگه من فلانم بهمانم؟!!]
غیبت کردن رو دوست ندارم، اما اینجا هیچکس دیگری رو نمیشناسه❤️