دوتا چایی آورد گذاشت رو میز من فهمیدم که برای من نیست از قصد برداشتم یکیشون که ببینم چیزی میگه یا نه در کمال بیشعوری گفت مال تو نیست برو بریز بیار
اعصابمو داغون کرد هیچی نخوردم نه شام نه میوه ظرفاشم با حرص شستم که حالیش بشه همرو کوبوندم به هم ، شوهرم فهمید پاشد میوه بیاره باز با پرویی میگه تو چرا میری من نمیتونم ببینم تو داری کار میکنی ، حالا خودشم نشسته جم نمیخوره منظورش این بود تو برو بیار،
منظورش اینه بشینه با پسراش گل بگه گل بشنوه منم ترو خشک کنمشون