طلاق گرفتم ولی دو دلم شوهرمو خیلی دوست دارم و داشتم از بچگی شاید هفت هشت سالی بشه .الان نوزده سالمه
ولی خب معتاده معتاد شیشه و کراک و اینا نه معتاد قرص های عصاب و متادون و کلوناز و این کوفت و زهر مارا من گفتم اشکال نداره معتادی باهات میمونم بخاطر بچمون ولی بعدها دیدم خیانتم کرد اونم بعد مدتی بخشیدم گفتم اشکال نداره همه مردها خیانت میکنن اینم بخشیدم ولی بچهها کارمون به جایی رسید میگفت میخام برم قرص بفروشم توانایی کار کردن ندارم پدر و مادرم باید خرجمونو میداد اونم همش عین جنازه خواب بود منم صاحب جنازه بالا سرش بودم خوابای طولانیاااا بالای ۱۲ ساعت .. .
خلاصه دیگ خسته شدم نمیتونم همزمان هم خیانت ببینم هم اعتیاد هم فقر هم خرجم با پدر و مادرم بهم گفت برگرد ی شانس دیگه بده (( این جمله معروفشه )) خدا شاهده قد موهای سرم فرصت دادم دیگ خسته شدم خب قدر یدونه از این فرصتارو بدون دیگ . ندونست ک ندونست حالا با این تفاسیر منه احمق هنوز عاشقشم میگم شاید درست شه ک میدونم نمیشه .. میخام بزارمش کنارو گذاشتم پدرم در اومد تا طلاق گرفتم یسالی حدودی دنبالش بودم .
ولی بچهها نمیدونم چمه همش دودلم دلم میخاد دلم سیاه شه نمیدونم باید چی ببینم دیگه ک دلم سیاه شه حتی خیانتشم موقع بارداریم بود میخاس طرفشو بیاره خونه مادرم اینا چون اونا کربلا بودن خونه خالی بود من خیلی اتفاقی فهمیدم از اونجا ک کلیدا رو خاست منم شک کردم
شاید مهربونیش واسه تاثیر قرصا بوده ها ؟؟؟!
مشاورم گفت اصلا اسمشم نیار تموم شده و رفته بیخیال . منم گفتم باشه الانم واقعا ناراحتم 💔