آن سفر کرده که با خود ببرده دل و جانم همه تاب و توانم به گوشش برسانید ز ماه هیچ نمانده آن سفر کرده که رَفتهِ زَده آتش به جهانم ز او هیچ ندانم به گوشش برسانید، که دیگر نتوانم نتوانم نتوانم، آنقدر از تو نوشتم که دیوانه خطابم کردن، نکند دیر خودت را برسانی که طبیبان جوابم کردند...