به طور مثال امروز رو عرض میکنم. من ب خاطر داشتن دو تا بچه کوچیک کار زیادی بر روی دوشم هست و کمکی ندارم. شب همسرم ب جای اینکه ده ب خانه بیان ساعت یازده و نیم شب اومدن... البته من خیلی ناراحت نبودم ی جورایی با این وضع کنار اومدم... وقتی ب منزل اومدن من شام براشون اوردم... بعد ازشون پرسیدم که چی شد دیر اومدن؟ بعد ایشون حاضر نشدن پاسخ بدن... من حس بدی گرفتم ... واقعا بیان علت دیر اومدن و اینکه ب ملاقات کی رفتن چرا باید دشوار باشه.؟.. سکوت کردم ولی ب شدت ناراحت بودم رفتم بیرون و کمی روی پله نشستم تا بهتر بشم... بعد تمام کارهارو انجام دادم جمع و جور کردم... شوهر با بی تفاوتی وسط اتاق خوابیده بود و تلوزیون با صدای زیاد روشن... رختخواب هارو پهن کردم اومدم بچه هارو بخوابونم . بازم بی اعتنا حتی صدای تلوزیون رو کم نمیکرد ب دخترم گفتم ب بابا بگو خاموش کنه دخترم بهش گفت ولی بازم بی اعتنایی داد.دختر کوچکم نتونست بخوابه و بلند شد من ب شدت حرص خوردم جوری که توی اون شرایط رگ گردنم ودست راستم گرفت یجور لمس میشه و حس خفگی میکنم...ضربان قلبم بالا میره دلم میخواد گریه کنم یا جیغ بزنم توی این شرایط ب نظر شما من سلامت روانی ندارم؟ باید ب دکتر روانپزشک مراجعه کنم؟
توسالمی شوهرت مشکل داره ، میرن یه اتاق دیگه میخواین وقتی انقد ببخشید نفهمه
عزیزم برای درست کردن حال خانوادتون اول به مشاور باید مراجعه کنید
بعد خود مشاور بعد از درمان اصلی نیاز باشه به روانپزشک ارجاعتون میده
من کلاسهای مشاوره دکتر قنبری میرم.
گفتن برای بهتر شدن زندگیتون باید اول ببینید که حال روحی و جسمیتون خوب هست یا نه
عزیزم این چیزی ک شما میگی مشکل از شما نیست ببین چی شده که همسرت همراه و همدلت نیست؟
اره چون حرص میخوری اینجوری میشی از همین الان برو که دردای عصبی مزمن و تپش قلب نگیری
چقد منی. بدتر از تو عصبانی میشم من.ولی شوهرم بعضی وختا کمک میکنه مثلا دیشب دید خیلی خستم گف ظرفارو میشورم ولی نشست😂
میخوام زندگیمو درست کنم ولی واقعا با این همه فشار عصبی نمیشه
نه دیگه سلامت روانی نداری🙄شوخی میکنی دیگه....آخه بنده ی خدا اونی که سلامت روانی نداره کسی دیگه اس
ببین گلم
شما دونفری باید برید پیش مشاور خانواده و زوج درمانگر حرفه ای....
اگر شوهرت نمیاد خودت باید یه قرص با مشورت روانپزشک بخوری که یکم بی خیالت کنه
کاری که خیلی از زن ها میکنن
یا برو کلاس؛ یوگا؛ ورزش های گروهی ... که رفتارت شوهرت رو بتونی تحمل کنی
صبح ساعت گوشیش زنگ میزد خیلی وقت ترسیدم بچه ها بیدار شن تکونش دادم گوشیت زنگ میزنه... گفت از من نیست رفتم دیدم گوشی خودشه تو جیب شلوارشه... انقدر بیتفاوت که حتی واسه گوشیش بلند نمیشه همین عصبیم کرد دیگه خوابم نبرد
