آرزو به دلم موند بدون استرس با شوهرم برم خونه بابام
بد دامادِ یکم بی محلی میکنه بهمون وقتی میریم باهم
ما ک میریم یادشون میاد دعوا کنن مامان و بابام
بخدا از استرس کارای اینا از بچگیم تا الان مریض شدم دیگه
من یه شهر دیگه ام اونا شهر دیگه
دوست دارم مثل خیلی از دخترای دیگه بدون دغدغه وبا خوشی برم خونه بابام ولی امان
شما یچی بگید منو اروم کنید چیکار کنم
کاش میشد بمیرم تموم شه زندگیم