یه خاطره ی شیرین
چند سال قبل یه همسایه داشتیم پیر و مومن بود اهل مدرسه و نماز
ولی قران خوندن بلد نبود
همیشه ازم میخواست برای امواتش قرآن بخونم ،،برای جونش که به رحمت خدا رفته بود و برای شوهر و پدر و مادرش
چندتا از دوستاش هم معرفی کرده بود
منم از اون راه روزهای سخت رو کمتر حس میکردم
چون به خلطر نگهداری از پسر معلولم نمیتونستم برم سرکار
بنده خدا سه سال پیش فوت کرد
منم نمیدونم چطوری و کجا از تنها کاری که بلدم استفاده کنم
البتع یه وقتهایی هم شوهرم خونه موندنی دستی به خونه زندگیش می کشیدم
ادمهای خوب واقعا نعمتن
یادش میفتم براش یس میخونم
خیلی خانم بود