تو کلاس پسرم یه پسری مادرش خونش بغل مدرسه بود ،کلا کتاب و دفترش زنگ ب زنگ میآورد ،زنگ تفریحم صندلی زده نشسته تو مدرسه ،زنگ کلاسم میرفت یدفعه در باز میکرد سرک میکشید تو کلاس پسرشو ببینه ،صبح زود با بچش نرمش صبحگاهی میکرد سر صف ،اردو میخواستن برن با زور خودشو مینداخت تو اتوبوس منم میام ،جالبه همه هم به یورش بودن محل به هیچکس نمیداد مدیر و معلم و مادرا رو سلام نمیداد،تو مدرسه نظر میداد اینکار کنید اونکار کنید
اونروز دیدم مدیر پرونده داد دستش گفت ببر بچتو طاقت دخالت هاتو نداریم، رفتن
خلاصه نمیدونم چش بود ولی جک مدرسه شده بود
بیچاره پسرش با این مادر