من خیلی عصبی بودم، اونم هیچی نمیگفت
دفترچه رو پرت کردم جلوش و تمام دستبند و گردنبند و این چیزا هم درآوردم و ولش کردم رفتم (خیلی سخت بود و این حرکتم خیلی برامون سنگین بود) نامزدم کلا هنگ کرده بود
اون شب تا دیر موقع همون جا منتظر میشینه من برگردم ولی من برنگشتم، گویا برای اولین بار اونم گردنبندمو در میاره
این مدت بدترین روزارو گذروندیم، دوتامون داغون شدیم، یه بار رفتم ببینش ولی خارج از شهر بود
خلاصه خیلی اتفاقات افتاد الان خیلی رابطه سرسنگینی داریم و مثل دوتا دوست هستیم
نامزدم اون شب برای اولین بار گریه کرده و گردنبندمو درآورده و از اون شب به بعد با اینکه هنوز دوسم داره ولی میگه این رابطه رو نمیخوام
منم التماسش نکردم برگرد ولی یک هفته هست خیلی دارم فکر میکنم درسته اشتباه کرده ولی رابطمون خیلی قشنگ تر از این چیزا بود
کلا فرق کرده، شبیه یه آدم دیگه شده، میدونم دوسم داره ولی دیگه اولویت قبل رو براش ندارم، دیگه مثل قبل نیست
من خودم این رابطه رو تموم کردم و نمیخواستم بهش برگردم ولی خیلی فکر کردم حس میکنم اون خیلی اشتباه کرده ولی منم واقعا خردش کردم
الان بعد از 10 روز قرار گذاشتم همو ببینیم
چندبار نیومد الان هم بهم گفت مثل دوتا دوست هستیم و لطفا از اتفاقات صحبت نکن
منم تمایلی نشون نمیدم ولی جلوش گفتم آره دوستیم
ولی اینبار دارم داغون میشم چکار کنم؟
حس میکنم کلا قیدمو زده