بچه ها دارم دق میکنم

نمیدونم چطوری عاشقش شدم:) 

حتی نمیدونم کجای بهبوهه زندگیم بودم که اومد 

نمیدونم چطوری شد همه وجودم

از نبودش بند بند وجودم درد داره

چهره ارومی داشت

نگاش اروم بود ولی خیلی خجالتی 

تو کلاس زبانم دیدمش

18 سالمون بود جفتمون 

6 سال زبان خونده بودیم اخرای زبانمون بود

تازه وارد کلاس شده بود نگاه با ترس و واهمه‌ای که داشت منو اذیت میکرد:) 

دلم میخواست بیاد تو جو کلاس

سعی میکردم وارد دنیاش بشم وارد همون نگاه بی ازارش بشم

ولی ای کاش هیچ وقت نمیشدم

عاشق هم شدیم

دیگه سرکلاس صداش نمیلرزید:) 

دستاش یخ نمیکرد چشماش نگران نبود

تا بند بند نفساش دوستم داشت 

منم دیوان شعرارو حفظ میکردم تا هر شب براش چن تاشو بخونم ذوق کنه

ناراحت که میشدم با یه قابلمه پاستا که خودش پخته بود میومد دم خونه مون 

بغلم که میکرد حس گرمای اغوشش حس مهربونی دستاش... 

چرا نیستی:) 

دل من برا صدات تنگ شده

میدونی چقدر شبا تو خوابم قشنگی؟ 

میدونی ایدا نفساش به بودنت بند بود؟ 

میدونی دیگه ایدا خیلی وقته مرده؟ 

بیا دوباره دستامو بگیر بهم بگو بقیه رو بیخیال من هستم من دوست دارم تا ته دنیا

بیا نشون بده به بقیه که اشتباه فک میکردن راجبمون

بیا بزار چشم حسودامون کور بشه از گرمای این عشق