بعد از پایان عده در عرض ۶ روز کارای عقد و کرد و ازدواج کرد
بلافاصله.
الان من موندم تنهایی.میخام ازدواج کنم یاد رابطه مون می افتم . یا بچه هام، یاد مشکلاتی ک الان دارن بخاطر نبود مادر
میخام ازدواج نکنم یاد این می افتم ک در اخر اونا هم بزرگ میشن و میرن پی زندگیشون و من میمونم و باز تنهایی
شرایط اوردنشون رو ندارم.
علت جدایی همون دلایلی ک همه بخاطرش جدا میشن زیاد ریز نشید نمیخام تکرار کنم اون روزا رو
از شغلش و بچه ها هم نپرسید نمیخام شناسایی بشم
ولی الان میدونم خونه گرفته عروسی گرفته و ماه عسل رفتن و سر زندگیشون، بچه رو خبر ندارم با خودش برده یا پیش مادرپدرش گذاشته
پیامم دادم ک برم ببینم جواب نداد نمیخام بیشتر خودمو کوچیک کنم و التماس کنم
دیدار دارم برای بچه ها اما چون کوچیکن نمیخام بیافتن تو کشمکش و روح و روانشون بهم بریزه بیشتر الان ۳سالی میشه ندیدم بچه رو
تازه فهمیدم اونو زیر سر داشتن براش و شرط اون زن ، بردن طلاق نامه بوده برای ازدواج ک خب تموم شد و بلافاصله بعد قطعی شدن طلاق ، ازدواج کرد
اصلا غصه ازدواجش رو نمیخورم ک زن گرفته چون میدونم چه چیزایی رو قراره تجربه کنه ولی اینکه بلافاصله براش زن گرفتن اذیتم میکنه
اینکه تاموقعیت ازدواج برام پبش میاد احساس میکنم نمیتونم اون قبلی رو ، عذاب هاش رو و....رو تحمل کنم اذیتم میکنه
اینکه یاد زن گرفتن بلافاصله اش می افتم اذیتم میکنه
ی جوری شدم تا بحث ازدواج پیش میاد میترسم
دوست دارم زندگی تشکیل بدن ، ازدواج کنم، بچه داربشم ولی میترسم ،
فک میکنم ک با بچه دار شدن به اون یکی بچه هام ظلم میشه ، چون این مادر رو داره ولی اونا بنا ب دلایلی نداشتن
اینم بگم همه کاری کردم برای اون زندگی و هیچ عذاب وجدانی ندارم ک اگر فلان کارو کرده بودم شاید ی جور دیگ میشد ن اینجوری
اون خودش مایل ب برگشت بود ک خب بازم با پرده هایی ک کنار رفته بود غیر ممکن بود ولی مادرش و ...سریع براش زن گرفتن ک راه برگشت و حتی فکر کردن بهش کاملا بسته بشه
اینو نگفتم ک فکر کنید منتظر برگشتش بودم ، میگم ک بدونید و با علم کامل راهنماییم کنید
من الان چ کنم؟هم عقلم داره کار میکنه هم دلم