من تو اوج ناپختگی توی بیست و یک سالگی عشق رو تجربه کردم با کسیکه چهارده سال ازم بزرگتر بود مدام با خودم فک میکردم دیگه هیچ کس برام مث اون نمیشه و حالم بد بود و از عشق سابقم دلگیر بودم که چرا برای من تلاش مضاعفی نکرد اما امروز در استانه ی سی سالگی ب این نتیجه رسیدم که عشقی که من داشتم تجربه میگردم عشق دوران جوانی و هیجانات بود و عشقی که اون اقا داشت با من تجربه میکرد عشق پختگی بود
میدونی ینی چی؟ ینی امروز من توی سی سالگی برام مهم نیس پارتنرم برام گل بخره بلکه همین که میام خونه و میبینم ظرفا شسته شده بهم حس عشق میده دیگه قهرام ب ی ساعت نمیکشه که اشتی میکنم ناز خرکی نمیام و در واقع امروز فهمیدم عشقی که من تجربه کردم هیجاناتم بود و با منطق الانم هیچگاه عاشق اون فرد نمیشدم و نمیشم چون تفاوت سن ما فراتر از درک همدیگه بود و هست
تجربه شماها چیه؟