چند سال پیش شوهرم گفت مامانم باما زندگی کنه گفتم نه خونه کنار ما بگیرمن حواسم هست بهش که منو کشت بخاطر این حرفم آخر به غلط کردن افتادم الان خونه گرفته از ما دوره میگه سه روز آخر هفتع کلا بریم اونجا نمیتونم کلاس های بچمو کنسل کنم یکم بحث کردیم میگه بچه کلاس نره مادرم مهم تره از بچم حتی شده معلم خصوصی میگیرم براش بیاد خونه مامانم به من هزار حرف زد وگفت تو موذی کلا نمیخای بیای پیش مامانم من بچه کوچیکه دارم میرم اونجا کلی باید کار کنم بقیه میان میشینن دست به هیچی نمیزنن نابود میشم درکم نمیکنه مادر شوهرمم پیره بخدا تنها باشه میرم ولی خیلی دخالت میکنه توضیح زیاد نمیدم اذیت نشین من واقعا بدجنسم یا حق با شوهرمه اگر بدم بگید خودمو اصلاح کنم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
نه عزیزم تو تقصیری نداری خواسته ی شوهرتون یکم زیادی غیرمنطقیه🤦🏻♀️
به صُبـح میرسـد این روزگـارِ دائـم شَـب... :)❤️✨ هيچ چيز دوبار اتفاق نمی افتد و اتفاق نخواهد افتاد! به همين دليل، ناشی به دنيا آمدهايم و خام خواهيم رفت! هیچ روزی تکرار نمیشود،. دو شب شبیه هم نیست، دو بوسه یکی نیستند،. نگاه ِقبلی مثل ِنگاه ِبعدی نیست...! بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که: نه سوادِ حرف زدن داشته باشد، نه شعورِ لازم برای خاموش ماندن... 👤#ژان_دلابرویه