2777
2789
عنوان

با بچه برادرشوهرم چیکار کنم هر روز خونمونه😤

| مشاهده متن کامل بحث + 560 بازدید | 31 پست
بچه تو چندسالشه؟

1سال و نیم 

بچه ی اونم 4سالشه

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بگو تواتاق مون ببری وقول سیاه داریم الان میاد میخورت زود برو خونتون...

از هیچی نمیترسه چن بار بهش گفتم تو اتاقمون گربه هس، لولو هس میگه الکی میگه مگه وجود دارن 4سالشم هس

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
اه شوهر منم خودش میگه میای بیا بریم خونه ی ما  خودشم هرروز میاد چ کسی بگه چ نگه، تازه جالب این ...

من ک یبار دختره اومد پشت در ماهم صدامون میرفت بیرون هرچی در زد درو باز نکردم بعد مامانش میگفت با مگه نمیبینی درو باز نمیکنه

بدش بیاد خیلی بهتررررر

از هیچی نمیترسه چن بار بهش گفتم تو اتاقمون گربه هس، لولو هس میگه الکی میگه مگه وجود دارن 4سالشم هس

بابا دستشو بگیر ببر پرت کن بغل ننه اش بگو نه خونمون مهده نه من مربی

از اونایی که تاپیک میزنن و نظر مخالف خودشونو قبول ندارن انقدر بدم میاد😒یا اونا که نظر مخالفتو بشنون جنگ راه میندازن تو کامنتا
من ک یبار دختره اومد پشت در ماهم صدامون میرفت بیرون هرچی در زد درو باز نکردم بعد مامانش میگفت با مگه ...

منم چن بار باز نکردم رف زنگ زد ب عموش گف در و چرا باز نمیکنین

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
خبرچینه میره ب همه میگه زن عموم منو زد  خونوادشم ب کتفشون نیس بچشون و جمع نمیکنن، مخصوصا برا م ...

بگه عزیزم

تو هم بگو داشت بچه منو میزد جداشون کردم

بچه است اشتباه برداشت کرده

هر چقدرم گفت تو بزن و گریه کرد ببرش پیش مادرش

حالا من شوخی کردم گفتم بترسون ولی کتک نزن درهرصورت بچس گناهه..ولی درکت میکنم حس بدیه بچه هم باشه مزاحمه...ی مدت روی خوش نشون نده اخم داشته باش ب حرفاش لبخند نزن توجه نکن بهش شاید دیگه نیاد

چرا هر روز خونتونه. شوهرت چیزی نمیگه به برادرش؟ بگو این موضوع رو جدی حل کنه . البته خب بچست ها طبیعی ...

آخه میاد خب بشینه سرجاش حداقل هفته ای یبار بیاد 

مامانشم بیاد جلو بچش و بگیره برا منم سخته با بچه کوچیک هی گریه میکنه ظرفارو ول میکنم میرم برش میدارم سفره رو همینجوری میذارم میرم بچه بغل اینور اونور 

دیگه دیوونه شدم خسته شدم از دستش 

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
به مامانش بگو بچه ها با هم نميسازن به مدت بهتره نيان پيش من

خودش میدونه ک بچم متنفره از بچش 

ولی هی میفرسته بعضی موقع ها برا نهار بلند میشه میاد 

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
هر موقع اومد خونتون بگو عزیززززززم من دارم میرم بیروووون خداحافظ 

چن روز پیش داشتم میرفتم خونه مامانم اینا در وباز کردم دیدم دم درمونه گفتم برو من میرم خونه مامانم اینا 

مامانش گف دیگه باید چجوری از خونه بیرونت کنه تا نری 

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792