از دست مامانم خسته ام زنگ زده منت کشی مادر شوهرمو کرده

من باهاش کنار اومدم...بهرحال مامانمه

هرموقع میخواد خاطرات بدش بیاد تو ذهنم سریع ب خ بیاش فک میکنم

منم خانوادم گفتم شوهرم کتکم میزنه گفتن حتما کاری میکنی میزنه حق داره مگه چیه کتک دیگه مردا میزنن 

اومدم جداشم مامانم برگشت گفت ج نده چرا انقد باگوشی معلوم نیست چیکارمیکنی اگه به شوهرت میرسیدی اینطور نمیشد خیلی چیزا ترجیح دادم برگردم به شوهر نکبتم تا خانواده اینطوری 

بزور شوهرمون دادن طلاقم خواستم بگیرم اینطور کردن 

بعدالان هیچکی جرعت نداره به زنداداشم بگع بالا چشت ابروعه منم مامانم میگم برامن نامادری بودی برااون مادر حلالت نمیکنم 

کامل نگفت ج ن  ده ولی حرفاش همین بود که با کیایی انقد بدبختم بودم 

هرچند خانواده سوهرمم پر کرده بودن  ج ن ده اس خدا لعنتشون کنه خدا به زمین گرم بزنتشون