بچه ها من تابستون یه خواستگار داشتم که از طرف استاد دانشگام به هم معرفی شدیم
خیلی زیادددد مشتاق بود به ادامه ی آشنایی و داشت روند آشناییمون پیش میرفت تا اینکه من روزی که اومدن خونمون به آقا پسر گفتم که برادرم مریض ذهنیه ولی در حین تولد واسش مشکل به وجود اومده و ژنتیکی نیست بهم گفت نگران نباش و به این موضوع فکر نکن
چند روز گذشت تا اینکه مادرش تماس گرفت و گفت مثل اینکه بچه ها به توافق نرسیدن و خدافظی کردن من خیلی به هم ریختم چون خیلی ما همو پسندیده بودیم . . .
من بهش پیام دادم که به خاطر شرایط برادرم این تصمیمو گرفتی جواب داد نه لطفا این فکرو نکن من بهش گفتم حیف نیست تموم بشه ؟ اون هیچی جواب نداد
تا اینجا میشه ازتون بپرسم خودمو کوچیک کرده بودم بهش پیام دادم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گذشت تا اینکه چند ماه بعد میثم بهم یه روز که از سر کار می اومدم تماس گرفت و باهام ملاقات گذاشت و ... حالا من نمیخام درباره ملاقاتمون چیزی بپرسم ازتون ولی بچه ها میشه بگین من اون روز خودمو کوچیک کردم که بعد از خدافظی واسش پیام گذاشتم ؟