اخی چقدر سخت. بله دقیقا مادر منم بیماره. یکبار یک خبر شنید که یکی از عروسهامون بیماره و باید عمل بشه. مادرم سکته کرد. دیگه چطور برم خونه جلو چشمش آب شدن منو ببینه. بعد اتفاقی واسه مادرم بیفته من خودم و نمیخشم😓
من فک میکردم منم براشون مهمم نیست فامیل نزدیکن ولی نگو ای دل غافل تومغزشون تناب داربرام میبافن بقران اصلام بدشونونخواستم خیلی صاف ساده بودم باهاشون ولی تواین روزای سختم شناختمشون دیگه اصلا مردنشونم برام مهم نیست..
[QUOTE=312726892]جدا . آخه اونایی که من میگم شیمی درمانی سینه شدن.الان همسر شما شیمی درمانی شدن؟چند جلسه[/QU
دوجلسه شدن دکتر گفت اصلا موهات نمیریزه داروهای تو با سرطان سینه یکیه اهل کجایی عزیزم
عزیزم . 🥺برمیگرده همش . شما فقط فکر سلامتیتون باش . 🌹🌸🌼
همسر وبچه حتما کارای خونه رو مجبور میشن وانجام میدن .شما دستور آشپزی رو بگو بهشون انجام میدن. ما خودمون بد عادتشون کردیم . خودمونم میتونیم درستشون کنیم.
جاش نیست ولی یاد مادر بزرگم افتادم که خیلی فعال وباسلیقه بودن و۴ صبح میرفتن صف نون و بربری و برای ۳ تا خانواده بچه هاشونم میگرفتن ما مدرسه میرفتیم ۷ صبح میرفتیم لقمه هامون وخوراکیامونو میداد وغذای ۳ تا خانواده رو با دست پخت عالیش می فرستاد و........یکماه آخری که بیمارستان بستری بود تا کما رفتنش همش فکر وذکرش خونه بود که خونم چطوره وکارام مونده و........😥🥺😔
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
