اصلا بچگی نکردم و مثل دوستام نبودم و همیشه خانوادم میگفتن باید پزشک بشی و یادمه کلاس چهارم بودم بهم گفتن باید بری قلمچی و تست زدنو یادبگیری کلاس ششم بودم معلم خصوصی و آزمون و کتاب تست شروع شد تا سال دوازدهمم همبن بود همه انگیزم این بود کنکور بدم قبول بشم راحت بشم از دست خانوادم :)
هیچوقت یادم نمیره پارسال یک روز قبل نتایج انتخاب رشته پیامک از طرف سنجش امد که شما باید دوباره آزمون بدی و نفهمیدم چیشد اون شب تا صبح بیمارستان بودم و رفتم آزمون بدم ولی سر جلسه غش میکنم و ۴ روز بخش مراقبت های ویژه بستری میشم تو اون مدت بیماری قلبی میگیرم و ...
دیگه اجازه ندادن برم دانشگاه و منم هر روز حالم بدتر میشد هر روز مریض بودم و دیگه قید کنکور و درس و زدم شاید بهتر بشم تا اینکه مامانم تصمیم گرفت بفرستم ترکیه اونجا دانشگاه برم سه ماهه که تصمیم گرفتن منو بفرستن حالم بهتر شده بود و خیلی انگیزه گرفتم تا اینکه خانواده پدریم امدن و دخالت کردن و رفتن رو مخ بابام که نزار دختر بره اونجا هرکی رفت خراب شد :)
بابام نتونست رو حرف خانوادش حرف بزنه دو روز قبل رفتنم گفت اصلا اجازه نمیدم و همچی رو بهم زد با اینکه این همه هزینه کردیم برای رفتنم😓💔
اینقدر حالم بده که تنها کاری که میخوام انجام بدم اینه خودمو بکشم ،هر راهی میرم بن بست میشه خسته شدم دیگه 😭