خانمهای گل من ۷ ماهه باردارم، ب مادرشوهرم یک ساختمان هستیم، مادرشوهرم خیلی آدم به درد نخوری هست عین کنه میچسبه به من چه خونه چه بیرون اصلا یکبار نمیگه این دختر مردم هست اومده زندگی نیومده که من بچسبم بهش، هر روز دو بار صدام میکنه یا میاد پایین از همه چیزم خبر دار هستن اگه بچه دار بشم هر روز هزار یار میاد پایین و بی ملاحضه هست اصلا یبار نمیگه بلکه خوابیده یا اصلا بلکه ل*خته، بهم میگه اگه بچه دنیا اومد هر روز میام بچه رو میبینم ولی انتظار نداشته باش کمکت کنم یا مثلا بچه رو نگهداری کنم فقط روزهایی که خودم مهمون دارم یا خونه تکونی دارم صدات میکنم بیایی کمکم کنی اونموقع بچت رو نگه میدارم، یا میگه اگه صدای گریه بچه رو بشنوم زود میام ببینم چرا گریه میکنه اصلا خیلی رو مخمه، اصلا ذره درک و فهم نداره اونقدرررر هم پر رو هست حد و مرز نداره بهش گفتم من بچم بیاد با اون مشغول میشم بچه کوچیکم رو ول میکنم بیام واستون کوزتی کنم؟ خواهشا منو صدا نزنین من دیگه تنها نمیشم که بگم هیچی نمیشه میگه نه خوشت بیاد نیاد صدات میکنم باید بیایی😑😑😑😑😑😑شما چجوری برخورد میکنین یا چی میگین من از الان خیلی تو فکر و استرس هستم هرچی باشه بچه هست شبا نمیخوابه اذیت میکنه یا خونم میریزه به هم همیشه مرتب نمیشه یا خودم خسته میشم خوابم میگیره یا هرچی، بهش میگم بعد من یه عروس دیگه هم داری یه دختر هم داری به اونا بگو میگه نه تو اینجا هستی واسه چی به اونا بگم، همش منت خونه رو سرم میزارن شوهرم هم توان اینو نداره از اینجا در بیاییم افسرده شدم پیششون 😔
من دو ساله ازدواج کردم ،از اولش از من انتظار داشتن برم کنیزیشونو بکنم درسته تو یه ساختمونیم ولی خونه رو شوهرم ساخته ،ولی من از همون اولش سعی کردم نرم خونشون چون اگه برم مجبور میشدم کار کنم اونم نه فقط برای خودش برای هر مهمون که اونم فقط دخترا وعروسای دیگش بودن ،چند باری پدرشوهرم ازم گله کرد که چرا نمیای چرا کمک نمیکنی به مادر شوهرت تو وظیفته مارو نگهداری وفلان ،درحالی که برای بقیه بچه هاش هزار تا کار کرد که خونه مستقل ساختن حتی برادرشوهر کوچیکم بعد ما مستقل شد به لطف پدر مادرش ،منم قشنگ گفتم که فکر کنید منم اینجا نیستم مثل بقیه عروساتون ،درسته الان دیگه جواب سلاممو نمیدن بهم اصلا محل نمیدن ومن مجبورم هر روز روی نحسشونو ببینم وبی محلی ببینم چون حیاطمون مشترکه ،ولی حداقل از مزاحمتاشون راحت شدم ،هرروز میومدن فلانی بیا شام بزار مهمون داریم و ....
بخدااا عین مادر شوهر من پشت سرم بد میگه میگه پسرم پشیمونه اینو گرفته در حالی ک شوهرم رفت باعاش دعوا ...
میگفتی خانوادم جهاز دادن که این خونه شده خونه اونوقت واسه اومدن از شما اجازه میگیرن؟؟ بیشعورها.
شوهر من میگه کمی صبر کن بزار وام جور کنم یه زمین بخرم یکی دو سال بعد زمین رو عوض کنم یا بفروشم ک بتونیم از اینجا بریم وگرنه هیچی نداریم با چی میخوای بریم از اینجا اوایل راضی نبود ک بریم ولی از وقتی حامله شدم و دید ک چجوری اذیتم میکنن راضی شد
من دو ساله ازدواج کردم ،از اولش از من انتظار داشتن برم کنیزیشونو بکنم درسته تو یه ساختمونیم ولی خونه ...
من هزار بار این حرفا رو بهشون گفتم بازم از رو نمیرن از بس ک پر رو هستن ینس ببینی میگی تو عمرم همچین پر رویی ندیده بودم مخصوصا مادرشوهرم اونقدر تنبله حتی چایی هم نمیده به مهموناش میاد منو صدا میکنه بیا چایی بده
میگفتی خانوادم جهاز دادن که این خونه شده خونه اونوقت واسه اومدن از شما اجازه میگیرن؟؟ بیشعورها. شوه ...
وای خودااا مثل شوهر من قبل این ک دعوا بشه میگفت پول بگیرم زمین بخرم چند سالی اینجوری خونه بخرم گفتم باشه یه ماه پیش مامانم اومد اینجا دعوا کردن خونواد شوهرم باهاشون ک برید خونتون خرج پسرم زیاد شد شوعرمم رفت بالا مادرش خواهرش کتک زد باباشم میخاست بزنه گفت خاک تو سرتون من میدم آبروم بردین جلو فامیلام الآنم پول دستمون بیاد بریم نزار ب جای باریک مثل ما بکشه متمعنم تو هم دقیق شوهرت راضی میشه خونه رهن کنید مهمون دعوت کن یا مسافرت برو بد میشناسیشون ب بابام زنگ زدن گفتن پسرم هر روز با دخترت شماره تهرانه پول پسنداز نمیکنه بابام گفت جووونن خوب اول زندگیه گفت ن چرا مسافرت رفتن چرا همش میگردن
من هزار بار این حرفا رو بهشون گفتم بازم از رو نمیرن از بس ک پر رو هستن ینس ببینی میگی تو عمرم همچین ...
اه اه ادم حالش بهم میخوره ،نه برای من مادرشوهرم پدرشوهرمو میده جلو چون مثلا ریش سفیده وهمه مجبورن به حرفش گوش کنن ،ومن گوش نکردم الان شدم بد عالم ،مال من کار یکی دوبار نبود که خودمم بچه دار نمیشم از صبح تاشب تنهام خونه تو روخدا بارداری دعا کن منم بچه دار بشم سه تا سقط کردم اصلا حال روحیم خوب نیست جاری کوچیکم شب عروسیش حامله شد اونم هرروز اونجاست ومن باید برای اونم کار میکردم چون دست به سیاه سفید نمیزنه ،بعد با این حال روحیم مینشستم به افاده خانم واسه بچش گوش میکردم وکار میکردم چرا؟چون پدرشوهرم خواسته،برن گمشن همشون
دقیقا منم راضیش کردم ولی پول لعنتی نیست خدا ایران رو داغون کنه که با گرونیهاشون جوون ها این همه فشار ...
درسته باید بریم از ایران دیشب منو شوهرم فکرامون کردیم فعلا پول جم میکنیم پسنداز بد جهاز ماشینمون میفروشبم میریم فرانسه بخدا کارتون خاب باشیم اونجا میرزهاونجا بری هنر داشته باشی راحت پول در میاری
به شوهرت نگو من یه جا میشناسم ولی پول میگیره خودمم گرفتم شوهرم خبر نداره پولات پسنداز کن برات بگیرم یا خودت اگ کسیو میشناسی دوستان اینا یواشکی بگو برات بگیرن بپرس چی میخاد اسم رسم کیا رو میخاد بد بهت میگه راحت یه روز بگو میرم خونه مامانم اصن بگو مادرت بگیره چ میدونم یکی خیلی صمیمی باشه باعات